بلندپروازی، جهنم را برایتان میسازد!
فرزندتان به بهترین مدرسهٔ ممکن نمیرود؟ خودتان بهترین ماشین را سوار نمیشوید؟ خانهتان در بهترین جای ممکن نیست؟ اگر آری، پس احتمالاً زندگی برایتان جهنم است.
به گزارش تازه نیوز، حضور الگوهای ایدئال شکوه و عظمت، در میان طیفهای مختلف سیاسی آمریکا، بهطور واضح نقشآفرینی میکند. طرفداران شعار «جامعهٔ باشکوهِ» لیندون جانسون، و باورمندان به شعار «عظمت و شکوه را دوباره به آمریکا برگردانیم» از رونالد ریگان و دونالد ترامپ، ممکن است اندیشهٔ خود را متفاوت بدانند، اما تفاوت در تعریفشان از عظمت است و نه در نفسِ ارزشمندی آن. در هر دو شعار، و همچنین در اغلب دیگر شعارهایی که دربارهٔ تصور آمریکا از خودش است، این امر دیده میشود.
انگیزهٔ عظمت و شکوه، همچنین سبب متحدشدن پیروان فلسفی نظریههای اخلاق غربی گوناگون و متفاوت است: ارسطو ما را به صرفکردن زندگی در راه جستوجوی برترین سعادت میخواند. کانت قاطعانه معتقد به قانونی اخلاقی بود، تاحدیکه حتی گمان نمیکرد توسط ما انسانهای فناپذیر قابلدستیابی باشد. مکتب «فایدهگرایی» بنتام دربارهٔ بهاوجرساندن رضایتمندی است. مارکس در پی جهانی باعظمت برای همه بود. لیبرالهای مدرن هم برای رسیدن به آزادی و منفعت فردی دست به هر کاری میزنند. یقیناً این تفاوتها خیلی مهماند. اما وقتی که تعریف عظمت تغییر میکند، هر یک تعریف خود را در طلب عظمت و شکوه میدانند.
شناکردن، برخلاف جهت موجی که برای دستیابی به عظمت و شکوه راه افتاده است، اخلاقی ضدتاریخی است که توسط مکاتب فکری گوناگونی، از بودیسم و رمانتیسم گرفته تا روانکاوی، شکل گرفته است. با وامگرفتن از دونالد وودز وینیکات (شخصیتی مهم در توسعهٔ روانکاوی) فکر میکنم، برای این علمِ متفاوت اخلاق، بهترین نام «زندگیِ بهاندازهٔ کافی خوب» باشد. او در کتابی با نام بازی و واقعیت دربارهٔ چیزی صحبت میکند که نامش را «مادر بهاندازهٔ کافی خوب» میگذارد. چنین مادری بهاندازهٔ کافی خوب است. ولی نه به این معنا که میانهرو
یا معمولی است. بلکه به این معنا که وظیفهٔ عظیمی بر دوش دارد: وظیفهٔ واردساختن نوزاد به دنیایی که کودک در آن هم مراقبت میشود و هم برای تعامل با ناکامیهای بیپایان زندگی مهیا میگردد. برای بهاندازهٔ کافی خوببودن، باید در دنیایی رشد کنی که خودش بهاندازهٔ کافی خوب است، دنیایی که مملو از عشق و حمایت است و درعینحال با رنج و ناکامی همراه است.
در نگاه به بودیسم و رمانتیسم، میتوانیم به تصویری کاملتر دست یابیم و بپرسیم چنین دنیایی، که آن را دنیایی بهاندازهٔ کافی خوب مینامیم، چگونه است. بودیسم نظام طبقاتی را به بوتهٔ نقد میکشد و بر این واقعیت میتازد که اکثر مردم مجبورند به بیگاری گرفته شوند تا عظمت و شکوه برای دیگران تضمین شود. درعوض، ایدهٔ «مسیر میانه» را مطرح میسازد: زندگیای که نه بهنحو افراطی مادیگراست و نه زیادی زاهدانه. برخی از متفکرین بودیست مثل راهب بودایی قرن ششم، جیزانگ، حتی مؤکداً معتقدند که این «زندگی میانه» -این زندگیِ بهاندازهٔ کافی خوب- حق طبیعیِ نهتنها بشریت، بلکه تمام طبیعت است. در نسخهٔ افراطیِ زندگی بهاندازهٔ کافی خوب، وظیفهٔ ما ساختن یک جامعهٔ انسانی کامل نیست، بلکه دنیایی است بهاندازهٔ کافی خوب: در این دنیا، منابعی در اختیارمان است که ما را قادر میسازد تا مواجههمان را با رنجهای این جهانِ مملو از پیشآمد و پیچیدگی اداره کنیم. البته منابع کافی، ولی نه هرگز زیاد.
فلاسفه و شعرای رمانتیست این نسخهٔ بهاندازهٔ کافی خوببودن را بسط میدهند، تا آنچه آنها به آن روزمرگی یا عادیبودن میگویند هم ذیلش قرار گیرد. منظور آنها آشفتگیها و نگرانیهایی نیست که تجربه میکنیم. بلکه دارند به این واقعیت اشاره میکنند که، اگر بتوانیم معنای حقیقی عظمت را دریابیم، در دل آنچه عمیقاً عادی و کاملاً آشنا و تماماً ساده است، لذتی فراتر از تصور خواهیم یافت. تمایلات ضدقهرمانانه، در پایان رمان میدلمارچ جورج الیوت بهخوبی بیان شده است: «اوضاع برای من و تو چندان بد نیست. در مقایسه با آنچه بر آنانی که زندگانی مؤمنانهٔ نهانی داشتند و در گورهای بدون زائر خفتهاند رفته است». و میراث آن در شعر «معروف» از نعومی شهابنای جلوهگر است: «میخواهم معروف باشم، معروف در میان مردانی که بر من میگذرند / مردانی که، آن هنگام که از خیابانها میگذرند، لبخند میزنند / آنان که در صفوف خرید به هم چسبیدهاند
و چون کودکاناند / معروف، همچو آنکه لبخندم را پاسخ گفت».
بهاندازهٔ کافی خوببودن هیچ آسان نیست؛ جهد فوقالعادهای میطلبد تا بتوانی، آنگاه که در صف خرید منتظری و بسیار خستهای، لبخند بزنی. یا بهاندازهٔ کافی خوب باشی، مانند آن انسانهای دوستداشتنی که هم حمایتت میکنند و هم اجازه میدهند تا ناکامی را تجربه کنی. باید اینطور دید که ما، بهعنوان یک جامعه، میتوانیم ارتباطی بهاندازهٔ کافی خوب با هم برقرار کنیم، ارتباطی که، در آن، افراد و ملتها در نزاع برای شکوه و عظمتی انحصاری برای خود نیستند، بلکه در کنار هم کار میکنند تا آن شایستگی لازم برای همه را ایجاد کنند.
نیل به چنین وضعی، مستلزم ایجاد رابطهای بهاندازهٔ کافی خوب با جهان طبیعیمان هم هست، رابطهای که در آن هم به فراوانیها و هم به محدودیتهای منابع سیارهمان واقف باشیم، منابعی که آنها را با گونههای حیاتی بینهایت دیگری شریکیم و هر کداممان در جستوجوی مسیرِ بهاندازهٔ کافی خوببودن خودیم. اگر هرکدام از این امور را مراعات میکنیم، به این خاطر نیست که به عظمت و شکوه رسیدهایم. بلکه به این دلیل است که میدانیم، تا هنگامی که معنای حقیقی عظمت و شکوه فراموش شده است، هیچیک از اینها قابلدستیابی نیست.
منبع: ترجمان
پینوشتها:
• این مطلب را آفرام آلپرت نوشته است و در تاریخ ۲۰ فوریهٔ ۲۰۱۹ با عنوان «The Good-Enough Life» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است.
•• آفرام آلپرت (Avram Alpert) دانشآموختهٔ ادبیات تطبیقی از دانشگاه پنسیلوانیاست. او هماکنون در «برنامهٔ نویسندگی» دانشگاه پرینستون تدریس میکند. اولین کتاب او همین امسال، در مهٔ ۲۰۱۹، با عنوان منابع جهانی خویشتن مدرن، از مونتنی تا سوزوکی (Global Origins of the Modern Self, from Montaigne to Suzuki) منتشر میشود. اخیراً نیز کتاب دیگری را به اتمام رسانده است که چنین نام دارد: قطعات و بقایا: بودیسم در جهان ادبیات (Fragments and Ruins: Buddhism in the World of Literature).
••• این نوشته بهعنوان برندهٔ مسابقهٔ سال ۲۰۱۹ کتابخانهٔ عمومی بروکلین انتخاب شد.
بیشتر بخوانید: