روایت یک تلخی بیپایان در خیابان ولیعصر
بابا بنر ها را که دید سه بار گفت: انا لله و انا الیه راجعون و تا دم خانه دیگر هیچ نگفت. تا رسیدیم فقط گفت: اومدی بالا دست هایت را صابون بزن.
به گزارش تازه نیوز، افشین خماند، روزنامه نکار شناخته شده ورزشی کشور در رشته توئیتی، به توصیف تجربه اخیر خود از شرایط کرونازده جامعه و شرایط روانی افراد مسن در این وضعیت پرداخت که در ادامه میخوانید.
بریم ارزن بخریم… بابا دو روز گیر داده بود. بیست سال است برای پرندههای خیابان ارزن میریزد. گیر داده بود و میگفت سر زمستونی اینها روزی ندارند. گفتم خودم میخرم. گفت تو نمیدانی چه بخری و از کجا بخری. با این شرط که ماسک بزند و از ماشین پیاده نشود راه افتادیم
ترافیک بود وحشتناک. به زور به خیابان حافظ رسیدیم. وسط ترافیک خواهر زاده ام زنگ زد: دایی مادرم کرونا گرفته. صدا روی پخش بود و بابا شنید. خواهرم را گرفتیم. در یک اتاق قرنطینه بود. می گفت دکتر تا سرفههایم را دید گفت کروناست.
ازش پرسیدم تست دادی؟ گفت: نه… مگر می شود؟ دکتر گفته است داروها را بخور اگر در ۳ تا ۵ روز آینده خوب نشدی بیا تست بده، مگر میشود؟
بابا بعد از ان زنگ زد به محبوب ترین برادرزادهاش. مهربان ترین دختر عمویم که هوای خواهرم را داشته باشد. او هم گفت: چشم عمو، اما خودم هم مریضم. چشمانم سیاهی میرود و مدام زمین میخورم… از دکتر مغز و اعصاب وقت گرفتم.
بابا سکوت کرد هرچی زبان ریختم با کله جواب میداد. ارزن را که خریدیم فقط گفت از ولیعصر برو بالا. حال حبیب را بپرسم. حبیب بهترین دوستش است. یک دوستی ۶۵ ساله، ما به او عمو می گفتیم. دم مغازه حبیب پر از بنر بود. حبیب ۲ روز است که دیگر نیست. از این دنیا رفته است!
بابا بنر ها را که دید سه بار گفت: انا لله و انا الیه راجعون و تا دم خانه دیگر هیچ نگفت. تا رسیدیم فقط گفت: اومدی بالا دست هایت را صابون بزن.
خبرهای بد ما را محاصره کردهاند انگار حتی فرصت یک دور زدن برای پیرمرد نیست او که چهار روز بود از خانه در نیامده بود.