ماجرای اختلاف آیت الله هاشمی و سردار سلیمانی چه بود؟
دبیرکل حزب کارگزاران گفت: سردار سلیمانی برای آقای هاشمی احترام خاصی قائل بود و روابط خود را نیز با ایشان به طور کامل حفظ کرده بود اما در این اواخر به آنچه آقای هاشمی تحلیل میکرد، خوشبین نبود.
به گزارش تازهنیوز، داماد آیت الله هاشمی رفسنجانی میگوید سردار سلیمانی در سالهای اخیر نسبت به تحلیلهای اقای هاشمی خوشبین نبود. بخشی از گفتوگوی حسین مرعشی دبیرکل فعلی حزب کارگزاران سازندگی و استاندار اسبق کرمان با جماران را در ادامه بخوانید:
* آشنایی من با مرحوم شهید حاج قاسم مربوط به زمانی می شود که من معاون سیاسی استانداری کرمان بودم. سال ۶۲ بود که سردار سلیمانی به همراه جمعی از کرمانی ها مانند شهید یوسف الهی، آقایان وحید زکااسدی و مرادعلی زاده و سایر عزیزانی که از کرمان به اهواز رفته بودند، گروهی به نام «ثارالله» تشکیل داده بودند. متشکل از کسانی که الزاما عضو سپاه نبودند. من به عنوان معاون استاندار کرمان به اهواز رفتم تا سری به این دوستان بزنم و اولین بار شهید حاج قاسم را در آنجا دیدم.
* بچه هایی که در جنگ بودند مسئولین اداری را تست می کردند که آیا از جنگ می ترسند یا نه، از این رو گاهی صحنه ای جنگی درست می کردند تا اگر مسئولین ترسیدند آنها را دست بیندازند و اگر نترسیدند با آنها رفاقت کنند. من با آشنایی که با این گونه رفتارها داشتم، از پس امتحان برآمدم و با آنها رفیق شدم. این رفاقت تا پایان جنگ و بعد از آن به صورتی همه جانبه ادامه یافت. رفاقت ما تا زمانی که حاج قاسم در کرمان بود.
* بچه های جنگ به دلیل اینکه دوره های کلاسیک ندیده بودند و به سازمان و تجهیزات اتکایی نداشتند، به نیروهای داوطلب متکی بودند. طبیعت کار با نیروهای داوطلب، فرماندهی خاص خود را می طلبید که عموما این ویژگی در میان فرماندهان دفاع مقدس وجود داشت. اما به طور خاص، ارتباط حاج قاسم با نیروها در جبهه صمیمی تر بود. یکی از ویژگی های خوب ایشان این بود که بعد از جنگ نیز هیچ وقت فرمانده های دسته و گردان های خود را نیز فراموش نکرد.
* روابط عمومی و ارتباط گیری حاج قاسم فوق العاده قوی بود. سردار شهید سلیمانی باهوش بود و قدرت یادگیری بسیار بالایی داشت. همه آنچه سرمایه اش در زمینه های نظامی و مدیریتی و مبانی اعتقادی شد، در حین کار آموخت. ایشان فردی خودساخته بود و به هوش و نبوغ نظامی خود متکی بود. او می توانست با طیفی از آدم ها، از سیاسیون تا کسانی که در حوزه اقتصاد و مدیریت بودند، ارتباط برقرار کند.
* لشگر به کرمان بازگشته بود و ناامنی هایی در جنوب استان دیده می شد. زمان دولت دوم آقای هاشمی با استانداری آقای مرتضی بانک بود. آقای سلیمانی پیشنهادی داد و شورای تامین استان هم تصویب کرد. مبنی بر اینکه لشگر مانوری را در ارتفاعات جنوبی کرمان انجام دهد و بعد از یک قدرت نمایی، اعلام شود که هرکس اسلحه خود را تحویل دهد امان نامه می گیرد.
* این کار در سیستان و بلوچستان بارها اتفاق افتاده بود منتها در کرمان کاری تکمیلی انجام شد که هم سردار سلیمانی و هم استاندار و دولت برای آن وقت کافی گذاشتند و امکاناتش هم وجود داشت و دولت نیز بودجه ای برای این موضوع اختصاص داد و به تمام کسانی که از کوه پایین آمدند و می خواستند زندگی شرافتمندانه ای داشته باشند، امکانات داده شد و طرح احرار با حفر ۲۰۰ حلقه چاه و اختصاص زمین به اشخاص اجرایی شد.
* سردار قاسم سلیمانی در هیچ مقطعی ارتباطات خود را با مرحوم آقای هاشمی، من و آقای جهانگیری و رفقای قدیمی اش قطع نکرد. ما هیچ وقت درباره مسائل سیاسی داخلی با ایشان وارد بحث نمی شدیم و دنبال همکاری های مشترک هم نبودیم و موقعیت او را به عنوان یک سردار موفق سپاه درک می کردیم. او نیز روابط قدیمی خود با دوستانش را حفظ کرده بود و احترام می گذاشت. اسناد روشنی دارم که ایشان از اینکه این اختلافات در درون خانواده انقلاب پیش آمده و باعث وضع موجود شده، ناراحت است و انتقاد دارد. معتقد بود که باید همه نیروهای اصیل انقلاب در صحنه باشند.
* سردار سلیمانی برای آقای هاشمی به عنوان یکی از بزرگان کشور احترام خاصی قائل بود و روابط خود را نیز با ایشان به طور کامل حفظ کرده بود. آقای سلیمانی در آخرین حرفی که از ایشان شنیدم گفت که آقای هاشمی چون مدتی است که سیستم اطلاعاتی کشور، اطلاعات دقیق را به ایشان نمی دهد و دسترسی به اطلاعاتش ضعیف شده، تحلیل هایش از واقعیت فاصله گرفته است. این برداشت آقای سلیمانی نسبت به آقای هاشمی در سال های آخر بود. یعنی به آنچه آقای هاشمی تحلیل می کرد، خوشبین نبود.
* در زمینه ایستادگی در برابر داعش، مردم ایران احساس کردند که سرداری ملی دارند که از تمامیت ارضی کشورشان، امنیت، ناموس و اقتصادشان با هزینه ای اندک دفاع می کند. این برای ایرانیان بسیار مهم بود و روشنفکران هم اقدامات سردار سلیمانی را ستودند.
* آخرین ملاقات؛ من به دفتر ایشان رفتم. سه ماه قبل از شهادت بود و شهید پورجعفری هم که دفتر ایشان را اداره می کرد برای ملاقات هماهنگ کرده بود. من با اسنپ رفته بودم و وقتی می خواستم برگردم ایشان دستور داد ماشینی فراهم کنند و تا پارکینگ همراه من آمدند. همدیگر را بوسیدیم و در آنجا نیز مقداری حرف زدیم.