چرا بیشتر زوج‌ها پس از طلاق توافقی پشیمان می‌شوند؟!

آمار فردشدن زوج‌ها به طور نگران‌کننده‌ای افزایش یافته است. آمار طلاق در برخی مناطق کشور حتی به یک طلاق به ازای هر سه ازدواج می‌رسد.

به گزارش تازه‌نیوز، آمار فردشدن زوج‌ها به طور نگران‌کننده‌ای افزایش یافته است. آمار طلاق در برخی مناطق کشور حتی به یک طلاق به ازای هر سه ازدواج می‌رسد. بیشتر این جدایی‌ها هم در پنج سال نخست زندگی و به شکل توافقی رخ می‌دهد. در اغلب این توافق‌ها این زنان هستند که برای تسریع فرآیند طلاق و جدایی از برخی حقوق خود همچون مهریه می‌گذرند و زندگی مشترکشان را به پایان می‌رسانند.

به نقل از ایرنا، طلاق اگرچه هم برای زن و هم برای مرد و هم فرزندان احتمالی یک زندگی تبعات و چالش‌هایی را ایجاد می‌کند، اما در این میان زنان بار روانی و فشارهای روحی و اجتماعی بیشتری را باید تحمل کنند و به نظر می‌رسد در ماجرای طلاق و جدایی بیشتر می‌بازند. برای واکاوی آسیب‌شناسانه طلاق توافقی پای صحبت‌های دکتر عالیه شکربیگی، جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه نشسته و سؤالاتمان را با وی مطرح کرده‌ایم.

خانم دکتر شکربیگی همانگونه که مستحضر هستید، آمارهای طلاق در جامعه ما به شدت بالا رفته و درصد قابل‌توجهی از این طلاق‌ها طلاق‌های توافقی است. اگر بخواهیم از منظر جامعه‌شناسی نگاهی آسیب‌شناسانه به طلاق توافقی داشته باشیم، چه ملاحظاتی را باید مدنظر قرار دهیم؟
طلاق توافقی همچون شمشیری دو لبه عمل می‌کند. در پاره‌ای از مواقع زوجی که نمی‌توانند با هم زندگی کنند، با توجه به سال‌های زندگی مشترک و با عنایت به امکانات مالی تصمیم می‌گیرند، طبق توافق طرفین با تقسیم این منابع از هم جدا شوند. ممکن است در مواردی این طلاق و جدایی برای طرفین خوب باشد، اما در موارد متعددی شاهد این بوده‌ایم زوج‌هایی که به صورت توافقی از هم جدا می‌شوند، بعد پشیمان می‌شوند. در تحقیقی که ما داشته‌ایم این زوج‌ها عنوان می‌کنند اگر ما کمی بیشتر تأمل و تعمق می‌کردیم طلاق نمی‌گرفتیم، به خصوص اینکه اگر در این بین فرزندی هم باشد. در زمانی که زوج فرزندی ندارند جدایی تبعات روحی و اجتماعی فراوانی را به آن‌ها تحمیل می‌کند، اما در صورت داشتن فرزند آثار و تبعات آن بیشتر خواهد بود. حضور این فرزند پیوندهای زندگی قبلی را همچنان حفظ می‌کند. چون بچه هم به پدر و هم به مادر نیاز دارد و پدر و مادری که مسئولیتی را در برابر فرزندان دارند و با جدایی این مسئولیت از آن‌ها سلب نمی‌شود و بعد از جدایی هم به خاطر حضور بچه زن و مرد با هم تعاملاتی دارند، در مواردی از طلاق توافقی پشیمان بوده‌اند.
با طلاق توافقی این بچه‌ها آسیب می‌بینند، وقتی با نگاه آسیب‌کاوانه به این ماجرا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این مسئله پیامدهای آسیب‌زایی هم برای پدر، هم مادر و هم فرزند دارد و تا زمانی که این‌ها بتوانند در میدان دیگری از زندگی قرار بگیرند که به آرامش برسند، زمان می‌برد و وقت می‌خواهد.

پس شما با سختگیری و به بیان دیگر ممانعت از سهولت طلاق توافقی موافقید؟
من معتقدم طلاق هم به شکل رسمی و هم توافقی باید به عنوان آخرین راه‌حل مورد توجه قرار گیرد و باید همه راه‌ها را رفت و با مشاوره‌ها صحبت کرد، تلاش شود خویشتنداری کنند و زندگی را بسازند. سلطه‌گرایی یکی از طرفین یا هر دو یکی از مواردی است که موجب می‌شود آن‌ها نتوانند با هم در امورات جاری در زندگی به یک وحدتی برسند. بنابراین من فکر می‌کنم اگر فرصتی در اختیار آن‌ها باشد و بعد به سمت طلاق توافقی هدایت شوند، ممکن است جلوی بسیاری از طلاق‌ها گرفته شود، به خصوص در مواردی که فرزندانی در این زندگی هستند.

یکی از موضوعاتی که در حال حاضر وجود دارد، این است که آمار طلاق در زندگی‌هایی با طول کمتر از پنج سال و حتی در مواردی طلاق‌های زیر یک‌سال بالاست، آیا می‌توانیم بگوییم که درصد بالایی از این جدایی‌ها براساس تصمیم‌گیری احساسی رخ می‌دهد و اگر زمینه‌هایی برای تعامل بیشتر پیش از طلاق توافقی فراهم شود، ممکن است این افراد به زندگی مشترکشان بازگردند؟
بله. اکثر طلاق‌هایی که ما در سال‌های اخیر مشاهده کرده‌ایم، بیشتر در گروه‌های سنی جوان بوده است و در این میان کسانی بوده‌اند که در پنج سال اول زندگیشان قرار داشته‌اند، اما اینکه چرا این جدایی‌ها در سال‌های نخست زندگی اتفاق می‌افتد باید بگویم دیدگاه‌های بین نسلی امروز خانواده‌ها را به صور مختلف هدایت می‌کند. اگر نسل اول را نسل انقلاب به‌شمار بیاوریم، امروز می‌توانیم سه نسل را در کنار یکدیگر داشته باشیم. این سه نسل دیدگاه‌هایشان درباره اینکه چطور با مسائل زندگی و بحران‌هایی که بعضاً ممکن است در زندگی پیش بیاید، روش‌های مواجه‌شان با این بحران‌ها متفاوت است. نسل اول ممکن است گذشت و خویشتنداری بیشتری در برابر چنین مسائلی داشته و خواهان این باشد که زندگی‌اش به هر نحو ممکن ادامه پیدا بکند، اما برای نسل دوم این «به هر نحو ممکن» کمرنگ‌تر شده و نسل سوم هم خیلی سریع از کوره در می‌رود.

 

چرا نسل جوان ما به قول شما زود از کوره در می‌روند و برای نگه‌داشتن زندگی مشترک خود مانند نسل‌های گذشته تلاش نمی‌کنند؟
من فکر می‌کنم نظام خانواده، نظام آموزشی و رسانه‌ها، مهارت‌های رویارویی با بحران‌های زندگی را به این نسل یاد نداده‌اند! در واقع این نسل، مهارت‌های رویارویی با بحران‌های زندگی که ممکن است برای هر زوجی اتفاق بیفتد را نیاموخته و به همین خاطر به سرعت به سمت طلاق می‌روند. به نظر من خیلی جسارت لازم است! من جزو نسل اول هستم شاید در زندگی مرارت‌های بسیار زیادی را تحمل کرده‌ام، اما هیچ‌گاه حاضر به امر طلاق نشده‌ام، زیرا اعتقاد داشتم زندگی را باید حفظ کرد و به هر حال زندگی فراز و نشیب‌هایی دارد، اما ممکن است دختر و پسر من مانند من فکر نکنند یا نسل‌های دهه ۶۰،۷۰ و ۸۰. ممکن است این نسل‌ها در برابر برخورد با کوچک‌ترین بحران‌ها سریع تصمیم بگیرند و جدا شوند و هر کدام به سمت زندگی خودشان بروند.

چه اتفاقی در نسل جدید افتاده که با کوچک‌ترین چالشی سراغ سریع‌ترین راه‌حل‌ها مانند طلاق توافقی می‌روند؟‌
می‌دانید چرا این اتفاق افتاده است، زیرا نسل جوان امروز آنچه در زندگی‌شان مهم است، خودشان هستند؛ مدیریت خودشان، دوست داشتن خودشان و لذت‌بردن از زندگی. این‌ها ایده‌ها و آرمان‌های این نسل است و اینگونه فکر می‌کنند و حقشان هم هست. ما نمی‌توانیم به آن‌ها بگوییم اینگونه فکر نکنید، اگر اشتباهی در پرورش این نسل وجود دارد به دلیل عدم موفقیت خانوادهاست. به دلیل این است که نظام آموزش نتوانسته در تربیت این نسل موفق باشد و همچنین رسانه‌های ما نتوانسته‌اند این نسل را به درستی تربیت کنند. به این دلایل مراحل جامعه‌پذیری که فرزندان ما از آن عبور کرده‌اند، به اینجا رسیده که با کوچک‌ترین مشکلی می‌گویند طلاق! این نشان می‌دهد از ماست که بر ماست و خانواده، نظام آموزشی و رسانه‌ها نتوانسته‌اند عملکرد درستی در تربیت نسل جدید داشته باشند. نسلی که اینگونه پیش می‌رود و با طلاق توافقی جدا می‌شوند و در مواردی مشاهده کرده‌ایم که پشیمانی‌هایی به بار می‌آورد، این نسل خیلی اهل مدارا و تسأهل نیست، بلکه بیشتر اهل لذت بردن از شرایط موجود است. این چیزی است که وقتی با مراجعانمان صحبت می‌کنیم از دهان آن‌ها می‌شنویم که من می‌خواهم زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم، بنابراین هر مشکلی که مرا اذیت کند آن را کنار می‌گذارم. این دیدگاه این نسل و یک واقعیت اجتماعی است و ما نمی‌توانیم روی واقعیت‌ها چشم ببندیم. نسل جوان ما، دختران ما و خانواده‌های از هم گسسته در حال فرار هستند و این‌ها تماماً حاصل عملکردی است که مسئولان ما در تمام این سال‌ها داشته‌اند. از طرف دیگر حضور خانواده در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی به این مسئله دامن‌زده است.

خانم دکتر شکربیگی سؤال دیگری که دارم در رابطه با بحث مشاوره‌هاست. در صحبت با کارشناسان مختلف متوجه شدم، مشاوره‌های پیش از طلاق یا داوری‌ها در بحث طلاق توافقی معمولاً اثرگذار نیست و درصد ناچیزی از زوج‌هایی که برای مشاوره پیش از طلاق به مراکز مشاوره فرستاده می‌شوند، به زندگی باز می‌گردند. در واقع انگار داوری‌ها و مشاوره‌ها کارایی لازم را ندارند، کما اینکه رئیس‌جمهور هم در صحبت‌های اخیرشان به موضوع اصلاح بحث مشاوره‌ها اشاره داشته‌اند. حتی گفته می‌شود برخی مشاوره‌ها هزینه مشاوره را دریافت کرده و با امضا، زوجین را راهی دادگاه طلاق می‌کنند. نظر شما در رابطه با کارایی مشاوره‌های پیش از طلاق و داوری‌ها چیست؟
اگر زن و شوهری به اختلاف برمی‌خورند، خوب است مشاوران یا مددکارانی وارد روابط آن‌ها شوند و با صحبت کردن ببینند مسئله آن‌ها چیست، اما من معتقدم مهم‌ترین مشکلی که در میان زوجین در همه نسل‌ها وجود دارد، فقدان مهارت گفتگو به معنای رابطه برد – برد و نه به معنای رابطه برد -باخت است. به طور مثال وقتی زن و شوهری در یک خانواده با هم صحبت می‌کنند، هر دو باید به دنبال راه‌حل باشند، نه اینکه یک نفر بگوید من هرچی می‌گویم تو قبول کن یا نفر دیگر این را بخواهد. البته در حوزه مشاوره درمانی با چالش‌های متعددی مواجه هستیم. اولاً با قیمت‌های بالا، هزینه مشاوره‌ها به گونه‌ای است که خانواده‌ها از درآمد کافی برای استفاده از خدمات آن‌ها برخوردار نیستند، بنابراین مسئله مالی و مشکلات اقتصادی مانع از این می‌شود تا خانواده‌ها بتوانند به مشاوره درمانی‌ها مراجعه کنند. از سوی دیگر من هم موافقم با اینکه مشاوره‌ها در ساماندهی چالش‌های خانواده‌ها تأثیر نداشته‌اند، من هم مواردی را دیده‌ام که طلاق توافقی گرفته‌اند و وقتی از آن‌ها در رابطه با بحث مشاور این سؤال می‌شود، می‌گویند مشاوران را با یک حق‌الزحمه می‌توانید فریب دهید!

 

متأسفانه تعهدکاری حلقه گمشده‌ای است که در میان سازمان‌ها و مراکز مشاوره درمانی و در بسیاری از جاها به چشم می‌خورد. حتی خود زوجه می‌گویند مشاوره به درد نمی‌خورد، در حالی که علت العلل مشکلات خانواده‌ها، فقدان گفت‌وگوست. طبق آمارها خانواده‌ها خیلی کم با هم صحبت می‌کنند و مشکلات را در خود انباشته می‌کنند. در این صورت چگونه می‌خواهند راهکار پیدا کنند؟ اینگونه می‌شود که خشونت را در خودشان انبار می‌کنند و این خشونت تبدیل به تنفر می‌شود و یک جایی این تنفر به طلاق عاطفی و سپس به طلاق توافقی تبدیل می‌شود. این فرآیند و پروسه‌ای است که در روابط زوجین دیده می‌شود و می‌توان مشاهده کرد. یکی از الزامات و ابزارهای دیگر که شاید بتوان در خانواده و در کنار زوجین تأثیرگذار باشد، حضور جامعه‌شناسان است. چهار دهه یعنی ۴۰ سال همواره روانشناسان به عنوان مشاور مداخله‌هایی در نهاد خانواده داشته‌اند و پیامد آن این است که امروز نهاد خانواده دچار بحران است، نسل‌ها حرف هم را نمی‌فهمند و وقتی به مشاوران مراجعه می‌کنند، بیشتر از آن چیزی که به فکر هم بستگی زوجی که به آن‌ها مراجعه می‌کنند باشند، به فکر پولی هستند که از این زوج می‌خواهند بگیرند. بر این اساس ما چگونه توقع داریم طلاق توافقی را کنترل کنیم؟ پس نکته این است که در حال حاضر مشکلات نهاد خانواده مشکلات روانی نیست، بلکه مشکلات اجتماعی است.

وقتی یک زوج در فضای مجازی قرار می‌گیرد، وقتی آنجا ارتباطات و تعاملاتی برقرار می‌کنند که در اجتماع مجازی هست، آیا می‌توانیم باز بگوییم مشکل فردی است؟ مشکلات زوجین و خانواده‌ها دیگر مسائل روانی و در حیطه فردی نیست، بلکه در حیطه اجتماعی است، بنابراین باید از حضور جامعه‌شناسان هم استفاده کنند تا بتوانند روابط فیمابین نهاد خانواده و اجتماع را در نظر بگیرند و درباره آن صحبت کنند. من هر جا که در جلسات حضور پیدا کردم، همواره دیدم تنها روانشناسان در این رابطه صحبت می‌کنند، در حالی که مباحثی همچون طلاق توافقی مسئله‌ای در حیطه اجتماعی است و نه در حیطه فردی. به طور مثال مباحث اقتصادی را در نظر بگیرید؛ مشکلات اقتصادی که در نهاد خانواده وجود دارد. مثلاً در یک خانواده دو نفر که در دانشگاه آزاد درس می‌خوانند، ممکن است پدری باشد که توانمندی مالی‌اش به آن‌ها نرسد که جوابگوی نیازهای معیشتی و اقتصادی نهاد خانواده باشد، این باید چه کار بکند؟ این یک مسئله اجتماعی است نه یک مسئله روانشناسی که مشاوره درمانی بتواند به آن کمک کند. پس متغیرهای دیگری در تعامل زوجین و نسل‌ها وجود دارد و الان مشکلات فردی و روانشناختی نیست، بلکه مشکلات اقتصادی، اجتماعی و حقوقی است، بنابراین باید از تعاملات بین رشته‌ای استفاده کرد و تنها نباید روانشناسان در این مباحث مربوط به خانواده حضور داشته باشند.

البته در مباحث روانشناختی هم مشکلات زیادی در جامعه داریم و این نشان می‌دهد حضور روانشناسان خروجی ویژه نداشته است!
بله. در حال حاضر در حوزه خانواده در اندر خم یک کوچه‌ایم و معلوم نیست چه کسی متولی نهاد خانواده است. تحکیم بنیان خانواده بسیار مهم است. یک سازمان یک متولی و یک وزارتخانه‌ای باید باشد تا این مسائل را سازماندهی کند. هر سازمانی از ظن خودش یک معاونت امور بانوان را ایجاد می‌کند که تنها به کارهای شعاری می‌پردازد و کارهای عمیقی در این زمینه انجام نمی‌شود. من به عنوان یک جامعه‌شناس و متخصص حوزه زنان و خانواده این را می‌گویم اینکه خانواده نتوانسته مشکلاتش را حل کند، طلاق توافقی زیاد شده است، آسیب‌ها در خانواده زیاد شده و شکاف بین نسلی به وجود آمده همه این‌ها به خاطر این است که مسئول دلسوزی در حوزه خانواده وجود ندارد و سیاستگذاری درستی در مسائل خانواده انجام نگرفته است.

بیشتر بخوانید:

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.