احمدی نژاد قهر کرد؛ همسر فاطمی را دستگیر کردند!
صادق زیباکلام گفت: اگر آیت الله منتظری و بازرگان دوباره زنده شوند من کوچه آن ها را جارو می کنم و آشغال های خانه شان را جمع می کنم اینقدر این ها آدم های درستی بود
به گزارش تازه نیوز و به نقل از خبرآنلاین،فارغ از هرگونه تضاد ایدئولوژیک،سیاسی و تاریخی،صادق زیباکلام تبدیل به یک رفتار،شکل و یا به قول فرنگی ها لایف استایل در صحنه ی سیاسی و حتی آکادمیک شده است.صادق زیباکلام بودن همراه با خصوصیاتیست که کمتر در دیگر چهره های سیاسی دو جناح مرسوم کشور دیده می شود.او به آرامی از کنار پرچم آمریکا می گذرد،با سفرای خارجی غذای ایرانی می خورد،به اشتباهات تاریخی خود اعتراف می کند،لحنی صمیمی و غیررسمی دارد و تا آنجا که بشود کار و نظرات خود را پیش می برد به نوعی اگر او را از در راه ندهند از پنجره با کتاب هایش وارد می شود.این بار گفتگو با زیباکلام را از چارچوب های ساختار مند و سوالات جدی خارج کرده ایم از او درباره آنچه در بطن روزمره اش اتفاق می افتد پرسیدم آنچه صادق را صادق تر جلوه می دهد و بخشی از زندگی او را روایت می کند که شاید توجه کمتری به آن بشود اما واقعی ترین شکل صادق زیباکلام در آن نهفته است.
شاید باورکردنی نباشد اما در حال نوشتن دو شبه داستان هستم که اسم یکی از آن ها تام هست تام اسم استاد راهنما من در دهه ۶۰ بود که در انگلستان دانشجو بودم.این مجموعه رویدادهاییست که از سال ۱۳۶۳تا۱۳۷۰ بر من گذشته است از چگونگی تحصیلات و تحقیقات که هم جنبه عمومی دارد هم جنبه خصوصی از دانشجویان آن موقع از خانواده های آن ها و.. اول فکر می کردم داستان کوتاهی شود ولی تا به الان نزدیک ۹۰صفحه ی تایپ شده نوشته ام ولی به شکلی منعکس کننده بخشی از شرایط اجتماعی ایرانی ها در آن دهه در انگلستان است دست کم دانشجویان ایرانی که بورسیه بودند و برای دکترا به آنجا آمده بودند.الان مانده ام که اتفاقات سال ۷۰به بعد را هم بنویسم یا خیر چون وقتی بازگشتم مثل جزامی ها همه از من فراری بودند و هیچکس حاضر نبود که من را به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه قبول کند چون من تغییر رشته داده بودم تا سال ۶۳ درهیئت علمی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم اما تغییر رشته دادم و زمانیکه بازگشتم رشته دیگری را خوانده بودم و طبیعتا تنها جایی که باید می رفتم رشته علوم سیاسی دانشکده حقوق و یا رشته تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی می رفتم اما هر دو حتی جواب سلام من را نمی دادند از آن طرف هم دانشگاه به من می گفت ما باید به شما به هر حال حقوق دهیم اما تو با فوق لیسانس مهندسی استخدام شدی اما الان وارد حوزه علوم انسانی شدی!جالب است بعد از اینکه من از رساله دکتری در سال ۶۹دفاع کردم خودم خبر نداشتم اما دانشگاهمان در آنجا از من دعوت به همکاری کرد که نامه آن را به دفترام در دانشکده حقوق زده ام اما چون انگلیسی هست چندان توجهی به آن نمی کنند.که مانده ام این قسمت ها را بنویسم یا خیر
آن قسمت ها کدام دوره از زندگی شما را روایت می کند؟
در مهر ۱۳۷۰ به فرودگاه رسیدم وسائلم نیز چندین صندوق بود و زمانیکه به فرودگاه رسیدم مسئولین حفاظت فرودگاه در داخل وسائل من فقط دنبال ویدئو می گشتند یعنی من اگر هروئین آورده بودم برایشان اهمیت نداشت اما فقط و فقط دنبال ویدئو می گشتند در حالیکه ویدئو و چندین فیلم آورده بودم!ویدئو هم برای تقویب زبان دختر بزرگم سارا بود که چندین سال در انگلیس مدرسه رفته بود و کامل انگلیسی صحبت می کرد اما نمی خواستم زبان فراموشش شود و دیدم تنها راه این است که ویدئو بیاورم و تا با دیدن فیلم زبان از خاطرش نرود.نکته جالب هم این بود که ویدئو را پیدا نکردند.امیدوارم خداوند به خاطر این گناه بزرگ از سر تقصیرات من بگذرد.
یکی دیگر از کارهایی که انجام می دهم مربوط به همسرش شهید دکتر فاطمی است که در بهمن امسال درگذشت.بعد از اینکه دکتر فاطمی تیرباران می شود خانم پریوش سطوتی که سن و سالی هم نداشت با یک پسر به نام سیروس که تنها فرزند او با دکتر فاطمی بود از ایران به انگلیس مهاجرت می کند و آن پسر نیز در آن جا حقوقدان می شود و دو فرزند دارد که یکی از آن ها به یاد دکتر فاطمی حسین نام دارد.خلاصه داستان زندگی خانم سطوتی بسیار جالب است چون ایشان بعد از اعدام فاطمی از جبهه ملی جدا می شود و یکی از مشکلات جبهه ملی نیز با ایشان در این بود که چرا بعد از کودتا شما به انگلیسی رفته ای که در کودتا نقش داشته است گناه دوم خانم سطوتی بنظر جبهه ملی نیز این بود که با محمدرضاشاه دیدار کرده بود،منتهی این ها یک بخش هایی از زندگی ایشان است.بعد از انقلاب خانم سطوتی تصور می کرد با وجود اینکه انقلاب شده و ایشان هم همسر دکتر فاطمی بوده است باید برگردد اما هیچکس به ایشان محل نمی گذارد و انگار نه انگار ایشان همسر دکتر فاطمی بوده است و دلخور از شرایط برمیگردد و دوباره در زمان جنگ باز می گردد اما آن دوران نیز کسی او را تحویل نمی گیرد.
بعد از جنگ هم در دوران آقای هاشمی برمیگردد و هرچه تلاش می کند آقای هاشمی را ببیند کسی به او محل نمی گذارد در دوران اصلاحات نیز دوباره می آید که آقای خاتمی و تیم اش کلا حاضر نمی شوند ایشان را ببینند که دوباره ناامید برمی گردد،یکی از دلایلی هم که ایشان راحت رفت و آمد می کرد این بود که خانم سطوتی اصلا شخصیت سیاسی نداشت و یک چهره اجتماعی بود و بعد از انقلاب هم با خیلی از ایرانی هایی که فرار کرده بودند از سلطنت طلب تا خواننده از هایده تا لیلا پهلوی رفت و آمد داشته است و جالب اینجاست که با سفارت هم رفت و آمد داشت و هرازگاهی ۲۲بهمن و مناسبت های مختلف سفارت او را دعوت می کرد به همین خاطر خیلی ها به دید منفی به او نگاه می کردند که چگونه با خواننده ها و سیاسی ها رفت و آمد داری و از طرف دیگر سفارت شما را برای ۲۲بهمن دعوت می کند!در هر حال زمانیکه من با این خانم آشنا شدم متوجه شدم که چرا سفارت ایشان را دعوت می کرد زیرا به شدت آدم رازداری بود،به انگلیسی مسلط بود و فوق العاده آدم درستی بوده است در نتیجه خانواده یک سری از مقامات که به لندن برای کار می رفتند سفارت خانم سطوتی را معرفی می کرد و ایشان نیز با جان و دل برای آن ها بدون هیچگونه چشم داشت مالی وقت می گذاشت.
این روند ادامه داشت تا احمدی نژاد روی کار می آید و یک تحول مهم در زندگی خانم فاطمی اتفاق می افتد. آقای رحیم مشایی به لندن می رود و سفارت به مناسبت حضور ایشان یک مهمانی می گیرد و خانم سطوتی نیز دعوت می شود و آقای رحیم مشایی تنها مقام ارشد از جمهوری اسلامی بوده است که برعکس تمام اصلاح طلبان و اصولگرایان و براندازان خانم سطوتی را تحویل می گیرد و از او به عنوان مهمان رسمی دعوت به عمل می آورد که به تهران بیاید.ایشان هم باور نمی کند و بعد که به ایران می آید در یک سوئیت مجلل در هتل لاله که متعلق به نهاد ریاست جمهوریست ساکن می شوند و راننده نیز در اختیار او قرار می دهند و مثل یک مسئول مهم سیاسی با او برخورد می کنند و چندین بار هم به دیدار احمدی نژاد می رود.
آشنایی شما با ایشان از کجا شکل گرفت؟به کجا ختم شد؟
من سال۸۸ با ایشان آشنا شدم که یک مقاله در روزنامه شرق درباره کودتا۲۸مرداد نوشته بودم و یک روز دیدم یک شماره پرایوت نامبر با من تماس گرفت که یکباره دلم ریخت چون این شماره ها یا از اطلاعات است یا دادستانی یا قوه قضاییه و در هر حال چیز خوبی نیست.بعد که جواب دادم گفتند ما از هتل لاله تماس می گیریم یکی از مهمانان ریاست جمهوری می خواهند با شما صحبت کنند من هم با ترس صحبت کردم دیدم صدای یک خانم است که گفت چرا به تلفن های من جواب نمی دهی میدانی من کی هستم؟ گفتم خیر سعادت نداشتم گفت من همسر دکتر فاطمی هستم من به یک باره یخ کردم و اصلا نمی دانستم همسر دکتر فاطمی زنده است.خلاصه دعوت شدم به هتل لاله و با یک خانم خیلی شیک مواجه شدم و اولین چیزیکه به من گفت:«خائن سبز چرا دشمن پسران من هستی»من برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم کسی نیست و متوجه منظور او نشدم البته فهمیدم منظور اش از خائن سبز من هستم اما دشمنی با پسرانش را نفهمیدم.خانم سطوتی خیلی هم باهوش بود و گفت خودت را به آن راه نزن پسران من را نمی شناسی؟گفتم من در مطالبم به کسی توهین نمی کنم گفت تو نمی کنی؟دیگر چه می خواستی به احمدی نژاد من بگویی!!به رحیم مشایی من بگویی!من اینجا فهمیدم مقصود او از پسرانم احمدی نژاد و رحیم مشایی است.من باور نمی کردم همسر شهید دکتر حسین فاطمی وزیرخارجه دکتر مصدق به احمدی نژاد و مشایی بگوید پسرانم!من هر چه بیشتر با ایشان آشنا شدم فهمیدم او دیوانه احمدی نژاد است و از ته دل به آن ها می گوید پسرانم! یکی از نکات جالب درباره ایشان این بود که نسبت به دکتر فاطمی وفادار بود و بعد از او دیگر رسما ازدواج نکرده بود.به چشم خواهری خیلی هم زیبا بود و قطعا خواستگاران زیادی داشته است.بگذریم!
من بعد از این صحبت ها فکر می کردم که می شود یک سری خاطرات از دوران ملی شدن صنعت نفت و دکتر فاطمی از ایشان بشونم اما هر چه بیشتر زمان گذشت تمایلی به صحبت تاریخی نشان نمی داد و کماکان می گفت چرا دشمن پسران من هستی!و من آرام آرام متوجه شدم درست است که پریوش سطوتی همسر دکتر فاطمی است اما نمی داند سیاست را با س می نویسند یا با ص!اما این سوال برای من مطرح شد که علت نزدیکی احمدی نژاد به این فرد چه بوده است و چرا اینقدر با او صمیمی شده اند؟
از طرف خانم سطوتی مشخص بود زیرا هر کسی او را از طرف جمهوری اسلامی تحویل می گرفت او جذب آن ها می شد اما آنچه احمدی نژاد دنبال آن بود این مسئله بود که آن ها به درستی متوجه شده بودند که خانم سطوتی مقدار زیادی از ایرانیان خارج از کشور را می شناسد از سلطنت طلب تا طیف های دیگر و آن ها می خواهند ارتباطاتی میان ایرانیان خارج از کشور داشته باشند و چه کسی بهتر از خانم سطوتی که می تواند خیلی از آن ها را به احمدی نژاد وصل کند چون در داخل کشور که قشر تحصیل کرده هیچ نسبتی با احمدی نژاد در سال ۸۸نداشت اما در خارج از کشور می شد یک سری فعالیت ها کرد مثلا به عنوان نمونه یکی از این افراد اکبر اعتماد،رئیس سابق انرژی اتمی بود که سال ها می خواست به ایران بیاید اما خانم سطوتی دست او را در دست احمدی نژاد گذاشت و سال ۸۸ یک کنفرانس بزرگ از ایرانیان خارج از کشور برگزار کردند و سیگنال های ایرانگرایی و ایرانشهری و.. را پیگیری کردند اما احمدی نژاد صرفا به مسائل ملی نمی پرداخت و مقداری رگه های اسلامی نیز داخل آن می کرد.بعد ها که من بیشتر خانم سطوتی را می دیدم مشخص بود که ایرانی های تحصیل کرده و آدم حسابی زیادی از طریق ایشان به ایران آمدند که عمدتا نیز دنبال اموالشان بودند که توانستند از طریق خانم سطوتی آن ها را پس بگیرند.این مسیر ادامه داشت تا اردیبهشت ۱۳۹۰ که داستان قهر ۱۱روزه احمدی نژاد پیش آمد و خانم سطوتی را دستگیر کردند!
صادق زیباکلام در کدام قسمت این حادثه قرار داشت؟
نکته جالب اینجاست که شرایط خانم سطوتی مثل قبل از دوران آشنایی با احمدی نژاد شد و هیچکس حاضر نبود سراغ کار های او برود چه ایرانیان خارج از کشور که از طریق او به اموالشان رسیدند چه تیم احمدی نژاد و رحیم مشایی البته شاید مخفیانه کمک هایی کرده باشند اما تاجاییکه من می دانم هیچکس به کمک ایشان نرفت.من بعد از این دستگیری نتوانستم بی تفاوت بمانم و دنبال کار ایشان رفتم هر کسی را هم که می شناختم برای حل این کار ملاقات کردم از هاشمی رفسنجانی تا احمد توکلی و حدادعادل و گفتم که نزدیکی احمدی نژاد به این خانم به ولای علی نه سیاسی بوده است نه اقتصادی و احمدی نژاد تنها کسی بود که به این زن محل گذاشته بود و این مسئله به همین سادگی است.چند نفر نیز با من تماس گرفتند که اصلا در کار او دخالت نکنید.از جمله آقای مهدوی کنی که از دفتر ایشان با من تماس گرفتند که شما پیگیر آن مورد نباشید!حاج آقا گفته اند پرونده او فوق العاده سنگین است آقای دکتر توکلی هم همین را گفت ولی من اصلا نمی توانستم قبول کنم که پرونده این خانم اصلا می تواند ابعادی داشته باشد که سنگین یا سبک باشد چون من می دانستم که این خانم هیچ کاره است.
او اگر می خواست می توانست پورسانت های بسیاری برا احیای اموال ایرانیان خارج از کشور بگیرد ولی من قسم می خورم که او یک ریال از کسی نگرفت چون این آدم پول دستی در اواخر عمر می گرفت و اگر او از دیگران پورسانت گرفته بود که در آخر عمر از دوستان کمک دستی نمی گرفت! بالاخره تلاش های من توسط یکی از دوستان که خداوند به او طول عمر دهد به نتیجه رسید و آن دوست با یکی از شخصیت های عالی رتبه نظام تماس می گیرد و به من گفت یک صفحه تایپ شده هر چه از این خانم می دانی بنویس و من هم نوشتم که چند روز بعد خانم سطوتی از اوین آزاد شد و سریعا او را با اولین هواپیما به لندن می فرستند هیچوقت هم به من نگفت که در اوین به او چه گذشت و این شد پایان داستان غم انگیز خانم سطوتی!
پس از آزادی باز هم با ایشان در ارتباط بودید؟
خانم سطوتی یک خواهر داشت به نام منیژه که همسر سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران بود که بعد از انقلاب تیرباران شد و گویا گفته می شود هنگام اعدام با سلام نظامی اعدام می شود.شاید یکی از دلایلی هم که ایرانی ها سعی می کردند به خانم سطوتی نزدیک نشوند این بود که شوهرخواهر او مهدی رحیمی بود.جالب است این خانواده دو دختر به نام پریوش و منیژه دارند که همسر پریوش{حسین فاطمی} را شاه تیرباران می کند و همسر منیژه را انقلابیون اعدام می کنند. خلاصه بعد از آزاد شدن خانم سطوتی از زندان اوین یک روز خواهر او منیژه با من تماس گرفت و گفت من قسم خورده بودم بعد از اعدام همسرم با هیچ ایرانی طرفدار انقلاب ۵۷صحبت نکنم و تو کسی هستی که طرفدار انقلاب هستی و من حاضر شدم با تو به خاطر خواهرم صحبت کنم چون هیچکس دیگر در این مدت کاری به کار پریوش نداشت اما تو مرتب دنبال کار او را گرفتی و محبت تو را فراموش نمی کنم.
بعد از آن ما با خانم سطوتی رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم اما در نهایت ناباوری من توسط نهاد های امنیتی احضار شدم اول تصور کردم بخاطر همین مقاله ها در شرق و مصاحبه با صدای آمریکا و این کارهاست اما هنوز هم باورم نمی شود که مسئولین امنیتی فکر می کردند ام.آی.۶ خانم سطوتی را فرستاده اند که از طریق احمدی نژادی ها به داخل کشور نفوذ کند و پای تو هم گیر است اما من همینجور ماندم و به آن چند نفر نیرو امنیتی که بی نهایت به آن ها احترام می گذارم و همیشه به آن ها قربان می گویم و از سوادشان تعریف می کنم چون اگر ناراحت شوند پدر آدم را در می آورند خلاصه به آن ها گفتم چرا ام.آی.۶ باید چنین آدمی که سیاست را نمی فهمد به عنوان مامور به ایران بفرستند؟اما خوشبختانه من را به عنوان جاسوس نمی دانستند و فقط می خواستند بدانند من از او چه می دانم که گفتم ما یکبار به اصفهان رفتیم و چندبار به منزل ما آمد.من نیز او را آخرین بار در بهمن ۹۶ دیدم چون پارلمان انگلیس از من برای سخنرانی دعوت کرد و من هم دعوت را قبول کردم البته به وزارت اطلاعات و وزارت خارجه اعلام کرده بودم دردسری هم برای من درست نشد.خلاصه در این سفر سری نیز به خانم سطوتی زدم که مریض بود و به بیمارستان سن مری رفتم پیشانی ایشان را بوسیدم و او گریه کرد و گفت چقدر آدم باوفایی هستی و یاد آن دوران احمدی نژاد کرد و گفت فکر می کنم دیگر هیچوقت تو را نبینم تا در بهمن امسال هم در همان بیمارستان فوت شد.
خلاصه نوشتن داستان زندگی خانم پریوش سطوتی نیز کار دومی است که این روز ها انجام می دهم. کار سوم هم این است که کتاب «شاه کشتار نکرد» را که مجوز ارشاد هم نگرفت اپیزود اپیزود می خوانم و با کمک خانم امیدی در حال درست کردن آن هستم و در تعطیلات نوروز اولین قسمت آن را پخش می کنم.یک اتفاقی هم در چند روز خیر افتاده است که برای یک همایش سه روزه درباره آینده افغانستان به قطر دعوت شده ام و ممکن است به آنجا بروم.
تفریحات استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران چگونه است؟
هفته ای دو یا سه پست در اینستاگرام می گذارم خانم امیدی در اصفهان هم واقعا کمک ام می کند.آشپزی هم برای کسانیکه خیلی دوستشان دارم انجام می دهم من چند غذا خیلی معروف دارم یکی حموس که با نخود و کنجد درست می کنم دومی عدسی است که با عدس مخصوص کردستان درست می شود؛غذای هندی هم درست می کنم.برای عده ای هم غذا درست می کنم که شاید دوست نداشته باشند اسمشان برده شود.
رفیق نزدیک و صمیمی در زندگی شما وجود دارد که مقداری فارغ از جو کاری و سیاسی با او درد و دل کنید؟
رفیق ندارم و از داشتن رفیق فراری هستم.یکی از دانشجوهای سابق ام یک آژانس هواپیمایی بزرگ در خیابان انقلاب دارد که دو بار تا به الان من را برای ناهار دعوت کرده است و غذا هم خودش درست می کند.بار آخر که رفتیم اصرار داشت ناهار های دوشنبه را حفظ کنیم دکتر متقی هم که رئیس دانشکده هست با چند مسئول بلند پایه بازنشسته هم در آن جلسات حضور داشتند اما به آن جلسات هم ادامه ندادم. زندگی من یک جورهایی مثل زندگی خانم سطوتی بود.
من قبل از انقلاب نسبتا کار سیاسی هم می کردم و فکر می کردم کسی هم نمی فهمد.رفقای زیادی هم داشتم و با ایرانی های آنجا خیلی ارتباط داشتم و کار هایشان را انجام می دادم.من خرداد۵۳ برای دیدن خانواده به ایران آمدم که دستگیر شدم و ۲سال زندان بودم و سال ۵۵ با اولین نسیم حقوق بشر از زندان آزاد شدم.ساواک کاملا کار های من در لندن را زیر نظر داشت و کوچکترین اطلاعات را از من جمع کرده بود آن ها یکی از شک هایشان به من این بود که در تهران رابط دارم چون برای زندانیان سیاسی پول جمع می کردیم که خیلی هم مخفیانه بود اما ساواک فهمید و خداوکیلی خیلی شکنجه شدم و از سیر تا پیاز زندگی را به بازجو ها گفتم اما شکنجه قطع نمی شد بعد ها فهمیدم دنبال این بودند که بفهمند رابطی در تهران دارم یا نه!من بعد از آن داستان به خودم گفتم ببین در کشور هایی که مقامات امنیتی همه کاره هستند و تصمیم می گیرند تو باید خیلی احمق باشی که فکر کنی از آن ها زرنگ تری و می توانی آن ها را دور بزنی چون عده ای هستند که حقوق می گیرند که شبانه روز مراقب کار های تو باشند؛ تو یک بار با آقای جعفری تماس می گیری متوجه نمی شوند یک بار برای دیگری غذا می فرستی نمی فهمند ولی احمق، بار سوم می فهمند چون کارشان این است که بفهمند تو چکار می کنی بنابراین توبه کردم.
«جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه/بی یاد تو هر جا که نشستم توبه/در حضرت تو توبه شکستم صدبار/زین توبه که صد بار شکستم توبه»توبه کردم که دیگر هیچوقت رفیق در زندگی نداشته باشم فرض هم بر این است که موبایل و تلفن خانه و تلگرام و واتس آپ من کنترل می شود و هیچ چیز در زندگی من نیست که زیر نظر مامورین نباشد.خیلی ها هم من را به جلسات مختلف دعوت می کنند به همه می گویم چشم اما هیچ رفیقی ندارم جایی هم نمی روم البته سخت هست و تنها هستم اما یاد خرداد۵۳ که می افتم واقعا اگر می توانستم خودکشی می کردم.یک وقت هست شما شکنجه می شوی و میدانی چرا مشکلی نیست اما وقتی نمی دانی چه چیزی از تو می خواهند سخت است
.من هر چه یادم می آمد به آن ها می گفتم با هر کسی یکبار هم سلام علیک کرده بودم می گفتم اما شکنجه قطع نمی شد بنابراین درسی برای من شد که اگر می خواهی کار سیاسی کنی در یک سری از کشور ها نباید دوستی داشته باشی و به جز فامیل های همسرت نباید با کسی رفاقت کنی چون تا بیایی ثابت کنی آن رفاقت چه بوده است به شدت شکنجه شدهای.من خیلی دوچرخه دوست دارم و به مناسبت روز پدر بچه ها برایم دوچرخه خریده اند و دوست دارم سفر کنم منتهی دوچرخه سوار ها تنها نیستند ولی باز فکر می کنم تا من بیایم ثابت کنم به پیر به پیغمبر من فقط بخاطر عدم تنهایی با یک نفر دیگر دوچرخه سواری کرده ام مشکل درست می شود
به عنوان سوال آخر در قرن اخیر؛صادق زیباکلام برای چه کسانی دلتنگ می شود و یا فقدان آن ها را احساس می کند؟
برای چیز خاصی دلم تنگ نمی شود ولی فکر می کنم در حق خیلی از افراد جفا شد و حقشان درست ادا نشده است.مهندس مهدی بازرگان،حسین فاطمی،احمد قوام،سید حسن تقی زاده و.. که خیلی افراد وطن پرستی بودند.آدم هایی هم که خودم با آن ها در مراوده بودم اگر چرخ به عقب بر می گشت چمران را ول نمی کردم چون با هم در کردستان کار می کردیم؛چمران فرشته بود و نمی گذاشتم اینگونه شهید بشود.بسیاری از مصیبت هایی که بر سر انقلاب وارد شد بخاطر از دست دادن افرادی مثل چمران و بهشتی و طالقانی بود که اوایل انقلاب آن ها را از دست دادیم. اگر آیت الله منتظری و بازرگان دوباره زنده شوند من کوچه آن ها را جارو می کنم و آشغال های خانه شان را جمع می کنم اینقدر این ها آدم های درستی بودند.
این مطالب را هم از دست ندهید: