مهریه‌ام را می‌بخشم ولی خط رند را پس نمی‌دهم!

زن جوان می‌گوید: خط تلفن همراه شوهرم بسیار رند و کمیاب بود. من از همان ابتدا به او گفتم که از خط تلفن همراهش خوشم می‌آید و در نهایت سر این موضوع به مشکل خوردم.

به گزارش تازه‌نیوز، هدیه دلیل همه مشکلاتش را با همسرش خط تلفن می‌داند و می‌گوید: «اگر نادر هیچ‌وقت این حرف را نمی‌زد ما این همه مشکل نداشتیم. گاهی یک حرف می‌تواند زندگی را نابود کند. این مرد شخصیت من را زیر سوال برد. من از این کارش بدجوری ناراحت شدم و از آن روز به بعد بیشتر روی شماره تلفن حساس شدم.»

به نقل از همشهری آنلاین،   یک خط رند تلفن همراه،  زندگی‌شان را نابود کرد و آنها را تا مرز جدایی برد. این خط آن‌قدر برایشان مهم بود و زندگی را به کام‌شان تلخ کرده بود که راضی شدند از همه چیز بگذرند اما آن را به دست آورند. تا جایی که زن می‌گوید حاضر است همه مهریه و جهیزیه‌اش را ببخشد  ولی بعد از جدایی خط رند متعلق به او باشد و مرد نیز ادعا می‌کند همه ۵۰۰ سکه مهریه همسرش را می‌دهد به شرطی که خط رند را پس بگیرد.

همین که زوج جوان پشت در  دادگاه خانواده می‌رسند، منشی شعبه آنها را صدا می‌زند و می‌گوید که وقت رسیدگی به پرونده‌شان رسیده و هدیه و نادر وارد دادگاه می‌شوند. قاضی هنوز در حال مطالعه پرونده آنهاست و با اشاره دست می‌خواهد که روی صندلی بنشینند. چند دقیقه در سکوت مطلق می‌گذرد و قاضی آخرین برگ پرونده را هم ورق می‌زند و رو به زوج جوان می‌خواهد از تصمیمشان برای جدایی بگویند.

نادر که انگار منتظر اجازه قاضی است می‌گوید: «من و هدیه کاملا سنتی با هم ازدواج کردیم. ۶ سال پیش مادرم پیشنهاد کرد که به خواستگاری او برویم و من هم قبول کردم. ‌چند ماه بعد از مراسم خواستگاری ‌ازدواج کردیم و زیر یک سقف زندگی‌مان را شروع کردیم. اوایل هیچ مشکلی با هم نداشتیم اما بعدها هر مساله کوچکی تبدیل به مشکلی بزرگ می‌شد و سر آن با هم بحث می‌کردیم. دیگر صدای خنده از خانه‌مان نمی‌آمد.

هدیه از صبح تا ساعت ۸ شب سر کار بود و سخت خود را با کار سرگرم کرده بود. به هم بی‌توجه شده بودیم. همه کارها به دوش من افتاده بود. حتی کارهایش در خانه. من در خانه تی می‌کشیدم و گردگیری می‌کردم. ظرف می‌شستم و غذا می‌پختم. شده بودم یک کدبانو. اما هدیه اینها را می‌دید و دل به زندگی نمی‌داد. از ۲ سال پیش مشکلاتمان حادتر شد و همیشه بحث خانواده من و خانواده او بود.  او همیشه باجناقم را به رخ من می‌کشید و از اخلاق او تعریف می‌کرد و زندگی ‌خواهرش را بهتر از زندگی خودش می‌دانست. دیگر خسته شده بودم. ما همدیگر را نمی‌فهمیدیم و تصمیم گرفتیم جدا شویم.»

قاضی از زن جوان می‌پرسد که آیا حرف‌های همسرش را تایید می‌کند؟ او می‌گوید: «من به خواسته خود نادر ۳ ماهی است که در خانه پدرم زندگی می‌کنم. ۳ ماه پیش، بعد از ساعت‌ها بحث و جدل به این نتیجه رسیدیم که مدتی از هم جدا شویم و درباره زندگی‌مان فکر کنیم. نادر همه چیز را درست گفت اما به این اشاره نکرد که مشکل من و او سر چه قضیه‌ای پررنگ شد. خط تلفن همراه نادر بسیار رند و کمیاب بود. من از همان ابتدا به او گفتم که از خط تلفن همراهش خوشم می‌آید.

یک روز آمد و خط را به نام من کرد و سیم کارت را به من داد و خیلی خوشحال شدم. بعد از آن سر هر بحثی که می‌کردیم او می‌گفت خط را به من تحویل بده. این رفتار او آن‌قدر مشکل روحی برای من درست کرد که هر مشکل کوچکی را بزرگ می‌دیدم. باورم نمی‌شد خطی که به من هدیه داده بود را هر بار بخواهد پس بگیرد. همان خط باعث شد مشکلات من و او زیاد شود. نه من به حرف‌های او اعتماد می‌کردم و نه ‌او به حرف‌های من.

سخت‌تر از این نمی‌شد که من با مردی زندگی کنم که سر یک هدیه این همه جنجال به پا کند. او از هدیه‌ای که داده بود پشیمان شده بود».

هدیه دلیل همه مشکلاتش را با همسرش همین خط تلفن می‌داند و ادامه می‌دهد: «اگر نادر هیچ‌وقت این حرف را نمی‌زد ما این همه مشکل نداشتیم. گاهی یک حرف می‌تواند زندگی را نابود کند. این مرد شخصیت من را زیر سوال برد. من از این کارش بدجوری ناراحت شدم و از آن روز به بعد بیشتر روی شماره تلفن حساس شدم. فکر می‌کردم او روی این خط چه ارتباط‌هایی داشته که بارها به من گفته خط را به من برگردان! هر کسی جای من بود هم همین فکر را می‌کرد. حتی من از لحاظ روانی به جایی رسیدم که از یک فروشنده خط تلفن همراه پرسیدم قیمت این خط چند است؟ او هم چند تماس با همکارانش گرفت و او هم قیمت بالایی داد. این پول ارزش خرد کردن من را داشت؟ نمی‌توانم این کارش را درک کنم.»

نادر در تمام لحظه‌هایی که هدیه حرف می‌زد نگاهش به قاضی است و سرش را تکان می‌دهد. قاضی می‌پرسد چرا این خط برایتان مهم شده است و نادر می‌گوید: «من یک‌بار این حرف را زدم و بعد که دیدم هدیه سر این حرف حساسیت دارد هر بار که من را آزار می‌داد با گفتن این حرف اذیتش می‌کردم. از خط بگذریم آقای قاضی. این زن تمام کارهای خانه را روی دوش من انداخته است. دلیل این کارهایش چیست؟»

هدیه ناگهان بغض می‌کند و با لحنی پر از غم می‌گوید: «این مرد که می‌دانست من حساس هستم، هر بار با این حرف آزارم می‌داد. من دیگر نمی‌توانم با او زندگی کنم. او چند سال است با گفتن این حرف من را اذیت می‌کند و مهم‌تر از همه می‌داند که من با این حرف آزار می‌بینم. من قبول ندارم که کارهای خانه روی دوش او افتاده است. او مثل یک پسربچه ریخت و پاش می‌کند و من ترجیح دادم کاری کنم که خودش خانه را مرتب کند.»

زن به قاضی می‌گوید که مهریه‌اش را تمام و کمال می‌بخشد و ادعایی ندارد. مرد هم در جواب زن می‌گوید که هر چه در لیست جهیزیه‌ای که او به خانه آورده پس می‌دهد و حتی حاضر است مهریه‌اش را بدهد اما به شرطی که آن خط رند را پس بگیرد. قاضی که از حرف‌های مرد تعجب کرده رو به زن جوان می‌پرسد که حاضری خط را پس دهی؟ اما او می‌گوید مهریه‌اش را نمی‌خواهد و خط را هم پس نمی‌دهد.

پس از شنیدن حرف‌های زوج جوان قاضی پرونده آنها را به مددکاری ارجاع می‌دهد و از آنها می‌خواهد قبل از اینکه به جدایی فکر کنند از مشاور مشورت بگیرند. زن با این پیشنهاد قاضی مخالفت می‌کند اما قاضی به او اطمینان می‌دهد که اگر مشاور، جدایی را آخرین راه‌حل این زندگی دانست توافق آنها برای طلاق را بپذیرد.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.