کشمکشهای پردردسر داماد جوان با مادرزن
مردی که از جدال با مادرزنش به ستوه آمده است با مراجعه به پلیس از او شکایت کرد.
به گزارش تازهنیوز، مدت هاست که جدال بین من و مادرزنم در کشاکش دادگاه و پاسگاه قراردارد؛ چرا که او در زندگی من دخالت می کند و دوست دارد همسرم بیشتر اوقاتش را به خانه او برود. ولی من که مانند پدرم نظم و انضباط را در خانه حکمفرما کرده ام ،اجازه نمی دهم زندگی ام تحت تاثیر خواسته های مادرزنم قرار گیرد به همین خاطر….
به نقل ازخراسان، جوان ۳۸ساله ای که برای شکایت از مادرزنش وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: پدرم مردی نظامی بود و به همین خاطر هم با ابهت خاصی که داشت، خانه را به محیطی برای نظم و انضباط تبدیل کرده بود؛ ولی مادرم هیچگاه زیر بار خواسته های پدرم نمی رفت و به این دلیل مدام بین آن ها جرو بحث و مشاجره های لفظی شکل می گرفت. من هم که اولین فرزند خانواده بودم، رفتارهای توام با تحکم پدرم را برای خودم الگو قرار دادم؛ با وجود این مادرم همواره ما را به رعایت احترام پدرم توصیه می کرد ولی خودش گاهی تا دو هفته با حالت قهر به منزل پدر بزرگم می رفت. بعد از آن که دیپلم گرفتم با تشویق پدرم به دانشکده افسری رفتم و بعد هم مادرم دختر یکی از بستگانش را برای ازدواج به من معرفی کرد.
«فهیمه» عروس خوبی برای مادرم بود ولی من احساس چندانی نسبت به او نداشتم! بعد از آغاز زندگی مشترک به یکی از شهرهای کشور منتقل شدم و «فهیمه» را هم به آن شهر بردم. پدر«فهیمه» در زمان خردسالی او از دنیا رفته بود و مادرش برای او جای پدر را هم پر میکرد، به همین خاطر مادرزنم وابستگی شدیدی به «فهیمه» داشت و دوری او را نمی توانست تحمل کند! از سوی دیگر همسرم نیز برای خوشحالی مادرش هر کاری انجام می داد به گونه ای که حتی وجود مرا هم نادیده می گرفت. مادر«فهیمه» به هر کسی که احساس می کرد دخترش را بیشتر از او دوست دارد،حسادت می کرد و این رفتار هم دست خودش نبود! من هم سعی می کردم با این ماجرا کنار بیایم. اما وقتی دوباره به مشهد بازگشتیم، مشکلات ما شروع شد؛ دیگر همسرم به من و فرزندانش کاری نداشت و فقط به مادرش رسیدگی می کرد.با آن که پسرم به سن ۹ سالگی رسیده بود ولی «فهیمه» بیشتر اوقات را درکنار مادرش سپری می کرد.
به همین دلیل من حدود ۲ سال ارتباطم را با مادرزنم قطع کردم. «فهیمه» هم که متوجه سردی روابط ما شده بود خیلی تلاش می کرد تا این مشکلات را حل کند ولی مادرزنم با هر بهانه ای او را به خانه اش می کشاند! من هم بنای لجبازی و ناسازگاری گذاشتم و اجازه نمی دادم همسرم به خانه مادرش برود تا این که مدتی قبل «فهیمه» به بیماری سختی مبتلا شد و نمی توانست به خانه مادرش برود! من هم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. اما یک روز «فهیمه» هراسان با من تماس گرفت و گفت:هرچه به خانه مادرش زنگ می زند کسی جوابگو نیست! وخیلی نگران شده است! به درخواست همسرم بلافاصله با یکدیگر به منزل مادرش رفتیم اما او صحیح و سالم در حال نوشیدن چای بود!
تازه فهمیدم که مادر زنم با این ترفند قصد داشت دخترش را به خانه اش بکشاند! خیلی عصبانی شدم و به همراه دوفرزندم به خانه بازگشتم و«فهیمه» در خانه مادرش ماند. چند روز بعد احضاریه ای از دادگاه آمد که من همسر و مادرزنم را کتک زده ام اما این موضوع در نهایت به آشتی انجامید. چند روز بعد مادرزنم به محل کارم آمد و من بازهم از شدت ناراحتی وخشم گوشی تلفن را برداشتم و تا می توانستم به همسرم توهین کردم! مدتی بعد هم مادرزنم به خاطر یک چک پاس نشده از من شکایت کرد و این گونه کشاکش های من و مادرزنم به اختلافات خانوادگی و دادگاه و پاسگاه کشید. با آن که من همسر و زندگی ام را دوست دارم اما دخالت های مادرزنم موجب جدال بین من و او شده است و مدام از یکدیگر شکایت می کنیم اما ای کاش….
بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای برای حل این مشکل خانوادگی با دستور رئیس کلانتری طبرسی شمالی به مددکاران دایره اجتماعی کلانتری سپرده شد.