انگیزه پسر ۲۰ ساله از قتل داماد: پشت سر خواهرم حرف میزد، کشتمش!
متهم گفت: وقتی فهمیدم خواهرم در آستانه طلاق قرار دارد و از شوهرش جدا زندگی میکند تصمیم گرفتم اختلاف بین آنها را حل کنم تا به زندگی مشترک بازگردند که این حادثه رخ داد.
به گزارش تازهنیوز، جوان ۲۰ سالهای که برای جلوگیری از طلاق خواهرش به مشهد آمده بود در حالی رشته« پیوند» را با تیغه کارد برید که خواهرش در آستانه جدایی از شوهرش قرار داشت.
به نقل از روزنامه خراسان، ماجرای این جنایت تکان دهنده، بعداز ظهر نوزدهم دی گذشته زمانی لو رفت که نیروهای امدادی پیکر خون آلود مردی ۳۸ ساله را به بیمارستان شهید هاشمی نژاد رساندند اما او بر اثر عوارض ناشی از اصابت تیغه کارد به ناحیه گردن جان سپرد. دقایقی بعد با گزارش این حادثه هولناک به قاضی ویژه قتل عمد مشهد بلافاصله قاضی «محمود عارفی راد» در حالی عازم مرکز درمانی شد که خبر بازداشت متهم به قتل نیز در بی سیمهای پلیس پیچید و مشخص شد عامل قتل مرد ۳۸ ساله خود را تسلیم ماموران انتظامی کرده است.
به همین خاطر، دامنه تحقیقات میدانی مقام قضایی به کوی مهدی آباد در شهرک شهید رجایی کشید و راز این جنایت با اعترافات متهم فاش شد.
او به قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: از شهرستان گنبد به مشهد آمدم تا اختلافات بین خواهرم و شوهرش را حل کنم و آن ها را برای پیوندی دوباره ترغیب کنم اما در میان گفت وگوها مشاجرهای ای بین ما شروع شد و من هم در حالت عصبانیت تیغه کارد را به گردن شوهر خواهرم فرود آوردم.
در حالی که با دستور ویژه قاضی ویژه قتل عمد کنکاشهای تخصصی برای ریشهیابی این جنایت توسط سروان آرمین منفرد(افسر پرونده)آغاز شده بود، متهم این پرونده جنایی به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان درباره سرگذشت خود پاسخ داد.
آنچه میخوانید نتیجه گفتوگوی نیم ساعته با جوانی است که رشته پیوند خواهرش را برای همیشه برید!
*نامت چیست؟
یوسف_ د
*سواد هم داری؟
بله !تا کلاس هشتم درس خواندم ولی بعد از ثبت نام در کلاس نهم ترک تحصیل کردم.
*چرا؟
پول نداشتم! می خواستم سرکار بروم. البته علاقه زیادی هم به درس و مدرسه نداشتم.
*اهل مشهدی؟
نه !در گنبد متولد شدم و همان جا هم زندگی میکردیم اما دو خواهرم بعد از ازدواج به مشهد آمدند و در این جا ساکن شدند.
*مجردی؟
بله!
*با پدر و مادرت زندگی میکنی؟
پدرم زمانی که در کلاس اول راهنمایی درس میخواندم به دلیل بیماری از دنیا رفت و مادرم نیز ۴۵ روز قبل از حادثه قتل در گنبد فوت کرد.
*شغل پدرت چه بود؟
او کشاورزی داشت ولی چند گوسفند هم نگهداری میکرد.
*چند خواهر و برادر هستید؟
6 خواهر دارم و ۵ برادر هستیم البته برادر بزرگترم نیز 3 سال قبل از دنیا رفت و من پسر کوچک تر هستم.
*بعد از ترک تحصیل به چه شغلی مشغول شدی؟
ابتدا دستفروشی میکردم ولی بعد 2 سال راهی تهران شدم و به همراه برخی از دوستانم به کارگری ساختمانی روی آوردم. البته زمانی هم در تخلیه بار کار میکردم تا این که به چابهار رفتم تا در کنار برادرم کار کنم چون با دیگر برادرانم ارتباطی ندارم!
*چرا؟ مشکلی با آنها داری؟
نه! ولی همسرانشان به من رو نمیدهند و دوست نداشتند به خانه برادرهایم بروم!
*با برادر بزرگ تر که در چابهار بود رابطه خوبی داشتی؟
نه! او هم پولهایم را به باد داد. آن زمان ۷۲ میلیون تومان سرمایه داشتم که به چابهار رفتم ماشینم را فروخته بودم ولی برادرم آن ها را به قول معروف الک دولک کرد و من چیزی نفهمیدم!
*چرا از گنبد به مشهد آمدی؟
بعد از مرگ مادرم تنها شدم و آنجا کسی را نداشتم به همین خاطر به خانه یکی از خواهرانم آمدم تا در این جا زندگی کنم ولی وقتی فهمیدم که خواهر دیگرم در آستانه طلاق قرار دارد و از شوهرش جدا زندگی میکند تصمیم گرفتم اختلاف بین آنها را حل کنم تا به زندگی مشترک بازگردند که این حادثه رخ داد.
*اسم شوهر خواهرت چه بود؟
رحمتا…
*اختلاف خواهرت و شوهرش چه بود؟
شوهر خواهرم بنگ و حشیش مصرف میکرد شاید هم چیز دیگری میزد که این گونه رفتار میکرد. او پشت سر خواهرم خیلی حرفها میزد و تهمتهای ناروایی را نسبت میداد به خاطر ۵ هزار تومان با چاقو فرزندانش را تهدید میکرد! به همین خاطر هم خواهرم قصد داشت از او طلاق بگیرد شوهر خواهرم به صورت شفاهی از طلاق حرف زده بود ولی به طور رسمی از یکدیگر جدا نشده بودند. یعنی هنوز زندگی مشترک داشتند نه هر کدام جدا زندگی میکردند.
*درگیری چگونه آغاز شد؟
من به منزل شوهر خواهرم رفتم تا با او صحبت کنم که که دوباره به زندگی مشترک بازگردند او در حیاط را باز کرد و من به داخل اتاق رفتم پسر خردسال آن ها هم در اتاق خواب بود ولی در اثنای گفت وگو او باز هم نسبتهای ناروا را تکرار کرد که من هم عصبانی شدم و کارد دسته مشکی را از غلاف آن بیرون کشیدم. من قصد کشتن او را نداشتم فقط میخواستم ضربهای به دستش بزنم اما نفهمیدم چگونه تیغه کارد را که از کمرم بیرون آورده بودم به سمت چپ گردن او زدم.
*چپ دست هستی؟
بله! من کارد را به دست چپ گرفته بودم.
*بعد چه کردی؟
وقتی او خون آلود کف اتاق افتاد من هم ترسیدم و فرار کردم ولی خیلی زود به کلانتری رفتم و خودم را تسلیم قانون کردم.
*انگیزه اصلی از چنین جنایتی چه بود؟
فقط به خاطر این که پشت سر خواهرم حرف میزد.
*پشیمانی؟
بسیار زیاد! مدام در بازداشتگاه گریه میکنم، شبها خواب ندارم همواره به خودم لعنت میفرستم که چرا نتوانستم برای لحظهای خشم خودم را کنترل کنم که این گونه سرنوشتم رقم بخورد.
*ریشه این گونه جنایتها را در بروز خشم آنی میدانی؟
اگرچه این موضوع بسیار مهم است و کسی که خشم خود را کنترل کند هیچ گاه دستش به خون آلوده نمیشود اما بی کسی و تنهایی و نداشتن راهنمای درست در زندگی هم بی تاثیر نیست.
*اعتیاد هم داری؟
نه! فقط سیگار میکشم از روزی که برادرم فوت کرد من هم به مصرف سیگار روی آوردم
بررسیهای بیشتر درباره این جنایت وحشتناک با دستورات قاضی «عارفی راد» ادامه دارد.