نقشه شیطانی مرد متاهل برای دختر جوان او را بدبخت کرد
مرد متاهل ۳۶ ساله ای که با وعده توخالی ازدواج، دار و ندار دختر تبریزی را به جیب زده بود، با شکایت قربانی به شعبه ۹ بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تبریز احضار شد.
به گزارش تازهنیوز، صبح اول وقت بود، راهرو دادسرا برخلاف همیشه که مملو از جمعیت است بسیار ساکت و آرام بود، سکوت همه جا را فرا گرفته بود، چرا که هنوز عقربه های ساعت به ۸ نرسیده بودند، در این خلوت و سکوت صبحگاهی راهرو دختر تنها و جوانی که روی صندلی انتظار نشسته بود و مدام ساعت خود را چک می کرد توجهم را جلب کرد، رفتم و کنارش نشستم، برگشت و در چشمانم خیره شد، در نگاهش دلواپسی و نگرانی و اضطراب را خواندم. مدام با خود تکرار می کرد: “پس چرا صدایم نمی کنند”
به نقل از رکنا، علت مراجعه اش به دادسرا را پرسیدم که گفت: پسر ۳۶ ساله ای با وعده ازدواج سرم کلاه گذاشت و تمام دار و ندارم را بالا کشید، شکایت کردم و حال پرونده به شعبه ۹ بازپرسی ارجاع داده شده است، منتظر نشسته ام تا صدایم کنند.
خودم را معرفی کردم و از او خواستم در صورت تمایل نحوه آشنایی با آن مرد و سرگذشت خود را برایم بگوید تا آن را رسانه ای کنیم که با کمال میل پذیرفت و شروع به در و دل کرد و گفت: ۲ سال قبل حین گشت زنی در اینستاگرام با پستی روبرو شدم که ویدئویی از خانه باغ زیبایی به اشتراک گذاشته بود، خوشم آمد و پست را لایک کردم. اما اندکی بعد از لایک متوجه شدم صاحب آن پیج به پی وی ام مراجعه کرده و به من پیام داده است. اول یک پیام ساده و احوالپرسی بود، جوابش را دادم، خودش را محمد معرفی کرد و خواستار آشنایی بیشتر شد، از آن روز او مدام به من پیام می داد.
مدتی از آشنایی مان نگذشته بود که درخواست ملاقات حضوری کرد، درخواستش را قبول کردم و قرارمان ساعت یک ظهر در بازار تبریز شد، سر قرار رفتم.
دل تو دلم نبود و منتظرش بودم که دیدم از دور می آید، خوشحال شدم و به سمتش رفتم، در ملاقات حضوری نیز همدیگر را پسند کردیم، کلی در بازار گشتیم ناهار خوردیم و خلاصه بسیار خوش گذراندیم، از آن روز به بعد ارتباط ما بیشتر و بیشتر شد.
رفته رفته وابستگی من به او بیشتر میشد. او چندین بار به من وعده داد که وقتی اوضاع و شرایطش خوب شد به خواستگاری ام می آید و زندگی عاشقانه یمان را شروع خواهیم کرد.
وقتی وابستگی ام را دید پول خواست
وقتی وابستگی و علاقه ام را نسبت به خودش دید، به بهانه های مختلف شروع به درخواست پول کرد، البته همیشه می گفت این تنها یک قرض است و مطمئن باش وقتی دست و بالم باز شد تمام آن را برمی گردانم؛ یک روز به بهانه اینکه ماشینش خراب شده است و آهی در بساط ندارد تا آن را تعمیر نماید، می گفت اگر ماشینم نباشد من جلوی تو شرمنده می شوم و باید در این سرما در هوای باز همدیگر را ملاقات نماییم که اصلا دلم راضی نمی شود تو به خاطر من در سرما بمانی و اذیت شوی آن گونه شرمنده ات می شوم و نمی توانم تو روی تو نگاه کنم؛ منم دلم به حالش می سوخت و پول را تقدیمش می کردم.
روز دیگر به بهانه اینکه مادر پیرش مریض است و باید عمل شود وگرنه می میرد و این از عذاب وجدان تا آخر عمر نمی تواند آسوده بخوابد.
روز دیگر به بهانه اینکه برای آینده یمان خانه مستقل خریده و کلی بدهی بالا آورده است، میگفت اگر نتوانم اقساط خانه ای را که برای زندگی مشترکمان خریده ام به موقع پرداخت نمایم، کلا باید آن را پس بدهم که در اینصورت بعد از ازدواج در به در و آواره می شویم که من باز مقابل تو شرمنده می شوم و نمی توانم سرم را بالا بگیرم.
او به بهانه های این چنینی هرآنچه که در پس اندازم داشتم را بالا کشید و قتی هم دید آهی در بساط ندارم که تقدیم آقا کنم، راهش را کشید و رفت، به یکباره ناپدید شد و اثری از او نیافتم؛ خیلی منتظر ماندم ولی دیدم کلا غیبش زده است؛ متوجه شدم متاهل بود و در این دو سال مرا فریب داده است، متوجه شدم تنها هدف او از نزدیک شدن به من فقط سرکیسه کردن من و بالا کشیدن دار و ندارم بود. من هم شکایت کردم و حال هر دویمان را احضار نمودند، اما او باز هم پیدایش نیست.
او نه تنها به وعده ازدواجش عمل نکرد بلکه حتی یک ریال از آن همه پولی که داده بودم را هم پس نداد. من ماندم با دلی شکسته و جیبی خالی و آبروی بر باد رفته…