بابک خرمدین و سرنوشت محتوم یک اسم به روایت شهرام مکری
شهرام مکری تعریف میکند که چند سال قبل وقتی از پلههای سالن برج میلاد در جشنواره فجر پایین میآمده جوانی جلوی کیانوش عیاری را گرفته و با صدای بلند پرسیده که «خانه پدری» در کجا اتفاق میافتد؟ در ایران؟! و حالا وقتی فاجعه «بابک خرمدین» را میشنویم ، باید بدانیم آنچه را به کُنج انداختیم همین قدر نزدیک است.
به گزارش تازهنیوز و به نقل از ایسنا، شهرام مکری تعریف میکند که چند سال قبل وقتی از پلههای سالن برج میلاد در جشنواره فجر پایین میآمده جوانی جلوی کیانوش عیاری را گرفته و با صدای بلند پرسیده که «خانه پدری» در کجا اتفاق میافتد؟ در ایران؟! و حالا وقتی فاجعه «بابک خرمدین» را میشنویم ، باید بدانیم آنچه را به کُنج انداختیم همین قدر نزدیک است.
شهرام مکری – کارگردان سینما – که چند سال قبل فیلم «ماهی و گربه» را براساس یک ماجرای واقعی از رستورانی که غذای خود را از گوشت انسان میپخت، ساخته، درباره خبرهایی که از این حادثه در هفته قبل منتشر شده است ابتدا به آشنایی خود با بابک خرمدین اشاره کرد و گفت: «من بابک خرمدین را از سالها قبل میشناسم و این شانس را داشتم که معلم او در دوره اولی که به انجمن سینمای جوانان آمده بود، باشم. این ماجرا مربوط به حدود سالهای ۷۸ و ۷۹ است که تازه تدریس را شروع کرده بودم. در انجمن شاگردی به نام بابک خرمدین داشتم و این اسم چنان ترکیب جالبی بود که در ذهن ماندگار میشد، اما ویژگی بابک تنها همین اسم نبود. او شخصیتی آرام و خوددار داشت و آنقدر سوالهایش را آرام و باطمأنینه میپرسید که باید دقت میکردی یا سرت را جلو میبردی که بشنوی چه میگوید.»
این کارگردان سینما با اشاره به حوادثی که با گذشت زمان فجیعتر میشوند و همین ماجرای قتل که پس از دو روز ابعاد دیگری از آن روشن شد، ادامه داد: «فکر میکنم این اتفاقها مثل یک گلوله برفی که میچرخد، بزرگ و بزرگتر میشوند و هر لحظه ابعاد متفاوتی از این قضایا و ماجراها را میبینیم. یکی از دلایلی که باعث شد شوک این خبر برای جامعه زیاد شود، این بود که مردم شباهتهایی را بین خود و شخصیتهای درگیر این ماجرا میبینند. شاید اگر ما خبری درباره یک قتل بشنویم که به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی، طبقهای و زبانی دورتر از ما باشد آن را بیشتر مثل یک داستان یا تخیل در نظر بگیریم ولی ویژگی این اتفاق حداقل برای من این بود که فکر کردم چقدر شبیه موقعیتهایی است که ما در آن زندگی میکنیم؛ پسری که استاد دانشگاه است، موفق است، شخصیتی آرام دارد و پدر و مادری که شبیه پدر و مادرهای دیگر هستند. به نظر میرسد این آدمها شبیه کسانی هستند که در کوچه، خیابان، مغازه و سالن سینما میبینیم و آنچه الان شوک این ماجرا را بیشتر کرده این است که فکر میکنیم حوادث چقدر میتوانند به ما نزدیک باشند و ما از آنها غافل و بیخبر هستیم.
نکته دیگر، فعالیت حرفهای بابک است و همین عاملی بود که تکثیر این خبر تاثیر بیشتری بگذارد. او فیلم میساخت، تدریس میکرد، پسر خوش صحبتی بود که میتوانست کلمات خود را شمرده انتخاب و بیان کند و همه اینها از او شخصیتی کاریزماتیک میساخت که سبب شد به عنوان یک هنرمند، آثاری به جا بگذارد که تاثیر ماجرا را بیشتر میکند. البته این داستان وجه دیگری هم پیدا کرده و شاید آن را بتوانم شبیه به سرنوشت محتوم یک اسم در نظر بگیرم. البته ممکن است حرف زدن از آن انتزاعی باشد ولی این روزها خبرهایی را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنم و میبینم که چقدر درباره یک “اسم” و سرنوشتی که آن اسم میتواند همراه داشته باشد مثل مادری به اسم «ایران»، دختری به اسم «آرزو» و چیزهایی از این دست صحبت می شود. فکر می کنم این شیوه نشانه گذاری تمایل آدمها به شریک شدن در این سرنوشت فردی را به صورت یک اتفاق جمعی نشان میدهد و این هم شاید یکی از آن عوامل تصادفی است که باعث شده این ماجرا ابعاد مختلف و گستردهتری پیدا کند.»
هنوز کسی هست که بگوید آیا «خانه پدری» در ایران رخ داده؟
این فیلمساز درباره آنچه در حوزه کاری خودش میتواند رخ دهد، توضیح داد: «یکی از مشکلات جامعه سینمایی ما با موضوعهای حساس در این است که یا آنها را نادیده میگیرد یا در شکلهای حداقلی میگذارد یا با القابی مثل سیاهنمایی آنها را به یک کنج میاندازد و همین، جا را برای اینکه امکان تحقیق و حرف زدن درباره آن وجود داشته باشد به حداقل ممکن میرساند. میخواهم در اینجا به فیلم «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری اشاره کنم که از وقتی ساخته شد چقدر شنیدهایم که این فیلم تلخ و سیاهنماست. من دقیقا جشنواره فجری را که فیلم در آن نمایش داشت به خاطر میآورم. وقتی از پلههای سالن برج میلاد پایین میآمدیم، چند جوان جلوی آقای عیاری را گرفتند و یکی از آنها با صدای بلند میگفت، آقای عیاری این فیلمی که شما ساختهاید کجا اتفاق میافتد؟ در ایران؟ آیا واقعا در ایران چنین چیزی را داریم؟ عین این جملات را به خاطر دارم و احتمالاً اگر الان آن جوان این گفتوگو را بخواند یادش می آید که این حرفها را به آقای عیاری زده بود. وقتی ما سعی کنیم هنری را که میخواهد به ما پیشآگاهی بدهد، هنری را که میخواهد بگوید فاجعه همین قدر نزدیک میتواند باشد به کنج بیندازیم و سعی کنیم آن را نادیده بگیریم، احتمالا فقط برای هنری میتوانیم جا باز کنیم که قرار نیست تاثیر بزرگ بگذارد یا خاصیتی داشته باشد. انگار با نادیده گرفتن، بار مسئولیت را از روی دوش برمیداریم در حالی که نه تنها در سینمای ایران بلکه در سینمای دنیا هم چنین چیزهایی هست. مثلا میبینیم که «میشائیل هانکه» از موبایل و نقش رسانه و فضای اینترنتی در فیلم آخر خود صحبت میکند یا در فیلمهای قبلی خود از خشونت به عنوان یک چرخه یاد میکند. اینها فقط مخصوص ایران و سینمای ایران نیست، بلکه در همه جای دنیا ایدهها حول و حوش همین مسائل میتواند شکل بگیرد، منتها تفاوت در این است که وقتی هانکه در این موارد صحبت میکند فیلمهای او میتوانند در بهترین سالنها نمایش داده شوند و مهمترین آدمهایی که کار روانکاوی اجتماعی انجام میدهند در مورد آثارش صحبت کنند، اما اینجا فیلم آقای عیاری محکوم میشود که نمایش داده نشود چون احتمالاً درباره موضوعی صحبت میکند که ممکن است آن موضوع از نظر ما خلاف واقع به نظر برسد.»