داستان عجیب قتل ملیکا و قطعهقطعه کردنش توسط شوهر!
انتشار یک داستان جنایی در شبکههای اجتماعی خبرساز شد.
به گزارش تازهنیوز، انتشار یک داستان جنایی در توئیتر با واکنش کاربران مواجه شد. داستان جنایت یک شوهر که مشکلات جنسی داشت.
سال ۱۹۶۰ در لندن زنی به نام ملیکا گم شد. پلیس پیتر شوهر سابقشو پیدا کرد. پیتر گفت ما یه ساله جدا شدیم من خبر ندارم که. کارآگاها سالها روی پرونده کار کردن. یکی از سرنخ های پلیس این بود که سالها بعد ار گم شدن ملیکا، پارتنر شوهرش، پال، واسه یه جرم دیگه افتاد زندان و اونجا به پلیس گفت که پیتر زنشو کشته.
کارآگاه پرونده دوباره اومد سراغ پیتر ولی پیتر گفت ببین من و پال برای یه جرم مشترک افتادیم زندان، بعد از چهارسال آزاد شدیم. من دیگر خلاف نکردم ولی پال ادامه داد و الان حبس سنگین گرفته میخواهد تلافی کند. که منطقی هم بود. بعد از ۲۴ سال از مفقود شدن ملیکا، تصادفا توی زمین بزرگی که متعلق به پیتر بود یک جمجمه پیدا شد.
همین فقط یک جمجمه. حتی استخون فک هم بهش وصل نبود. پلیس آزمایش کرد دید بله این متعلق به یک زن است. دوباره کارآگاه پرونده رفت سراغش و بهش گفت ببین جسدش بالاخره پیدا شد.
توی زمین تو هم پیدا شده. باخت را قبول کن. پیتر بغض کرد، سرش را انداخت پایین و گفت «اینقد طول کشیده بود که فک میکردم هیچوقت لو نمیرم» و با جزییات اعتراف کرد. حالا قضیه چی بود؟ سال ۱۹۵۹ که این دو نفر همدیگه رو دیدن، فرداش پیتر خواستگاری کرد.
ولی زیاد احساساتی نشین چون تو ماه عسل ملیکا فهمید پیتر گیه. پیتر رییس عالیرتبهی یه شرکت هواپیمایی بود ولی ۱۹۵۹ توی انگلیس گی بودن جرم بود (تا ۱۹۶۸) واسه همین میخواست الکی مثلا زن داشته باشه که کارشو از دست نده و زندان نیفته.
ملیکا هم خیلی وضع مالی درست حسابی نداشت و عاشق مسافرت هم بود. به عنوان زن فلانی کلی تخفیف روی بلیط ها بهش میدادن (دلیل کاملا منطقی برای ازدواج). همینجوری یه سال ادامه دادن بعد طلاق گرفتن. ملیکا همچنان هر از چند گاهی سر و کلهاش پیدا میشد و درخواست پولی چیزی میکرد. اون شب که اومده بود دم ویلای پیتر دوباره پول خواست. تهدید هم کرد که اگه بهم پول ندی لوت میدم که گیایی. دعوا شد و پیتر کشتش.
بعدم تیکهتیکهش کرد. بعد خواست بسوزونتش صدای همسایهها دراومد که این بوی گند چیه! واسه همین به سبک اکبر خرمدین تیکههاشو گذاشت توی چندتا کیسه زباله و چال کرد توی قسمتای مختلف باغش. بعد هم که کلا موو کرد به یه شهر دیگه. اونجا با پال آشنا شد و با هم کلاب زدن. ولی چیزه، کارشون در واقع این بود که شبا بچرخن توی خیابون نوجوونای تنهارو بلند کنن بیارن کلاب، و بهشون تجاوز کنن. بعد از ۵،۶ نفر گرفتنشون و هر کدوم ۷ سال زندان گرفتن که ۴ سالشو کشیدن.
یه سال بعد از آزادی، پال دوباره یک بچه دزدید و بهش تجاوز کرد ولی دیگر یاد گرفته بود تهش باید او را بکشد تا زندان نیافتد. ولی خب دوباره گیر افتاد و ابد گرفت. اونجا بود که پیتر را لو داد. حالا این قصه چرا برای من جالبه؟ چون قبل از دادگاه پیتر معلوم شد اسکلتی که پیدا شده متعلق به «قرن ۱۷» میلادی است. بخاطر آثار باستانی و کاملا رندوم پیتر دستگیر شده و اعتراف کرده بود! سعی کرد توی دادگاه دعوای خودش و ملیکارو یه جور دیگه جلوه بده و اعترافشو پس گرفت و … ولی بالاخره در سن ۵۷ سالگی به حبس ابد محکوم شد. جزییات اعترافش اینقد زیاد بود که واقعا نمیشد کاری کرد.