خواستگاری غلامرضا پهلوی از هما اعلم
غلامرضا پهلوی برادر شاه بود که سالها به خارج ایران فرستاده شده بود تا دردسری برای سلطنت ایجاد نکند، اما زمانی که او را به دختری از خاندان قاجاریه دادند، مشکلات حل شد و توانست در ایران ماندگار شود، با به دنیا آمدن فرزند ذکور شاه هم باقی مشکلات حل شد و حتی به برادر شاه لقب شاهپور غلامرضا هم اعطا شد.
به گزارش تازه نیوز، علیرضا نجفی در رویداد۲۴ نوشت: تصویر ثبت شده در فروردین ماه سال که محمدرضا شاه پهلوی در مراسم خواستگاری برای برادرش غلامرضا پهلوی حضور دارد. غلامرضا پهلوی در این سال از هما اعلم دختر امیرخان امیر اعلم بنیانگذار جمعیت شیر خورشید خواستگاری کرد.
رضاشاه ۱۱ فرزند داشت که هر کدام به نحوی برای دربار حاشیه داشتند و موجبات نگرانی محمدرضاشاه را فراهم کرده بودند؛ از علیرضا پهلوی که با برادرش رابطه بدی داشت و زمانی که در سانحه هوایی کشته شد، اغلب میگفتند توسط برادرش کشته شده تا حمیدرضا پهلوی که آخرین فرزند رضاشاه که به قدری ناهنجار و بیبند و بار زندگی میکرد که در سال ۱۳۴۰ از دربار طرد شد و پس از انقلاب هم در ایران ماند. اما غلامرضا پهلوی معروف به «شاهپور غلامرضا» بیدردسرترین برادر محمدرضا شاه بود که از ابتدا مطیع و گوش به فرمان برادر خود زیست و قدم فراتر از خواست وی برنداشت.
غلامرضا ششمین فرزند رضاشاه بود که از توران امیر سلیمانی همسر سوم وی به دنیا آمده بود. مادر غلامرضا تباری قاجاری داشت و محمدرضاشاه از این بابت خیالش راحت بود چرا که به دلیل داشتن تبار قاجاری نمیتوانست به سلطنت برسد و جای برادرش را بگیرد. توران امیرسلیمانی زندگی کوتاهی به همراه رضاشاه داشت و غلامرضا تنها فرزند آنها بود. وی به همراه مادرش در خانهای در خیابان پسیان زندگی میکرد و وقتی بنا شد که رضاشاه ولیعهد خود را برای تحصیل به سوییس بفرستد، غلامرضا نیز به همراه وی به مدرسه لوروزه فرستاده شد.
- عکس کودکی رضا پهلوی در یک جمع دیپلماتیک! + شرح ماجرا
- عکس: فرح پهلوی در حال آتشبازی چهارشنبهسوری!
غلامرضا در سال ۱۳۲۰ و پس از کنارهگیری رضا شاه از سلطنت به همراه پدر مجبور به ترک ایران و اقامت در آفریقای جنوبی شد. پس از مرگ رضا شاه در سال ۱۳۲۳ نیز اجازه بازگشت به او داده نشد، چرا که شاه از برادرانش و ادعای سلطنت آنها میترسید.
غلامرضا در نامهای به مادرش مینویسد: «تلگرافی به شاه زدم بلکه بتوانم برای تابستان به ایران بیایم و وضع خود او را رو به راه کنم. میدانستم که اگر با خود شاه روبرو بشوم، وضعیت خیلی فرق میکند تا آنکه نامه و تلگراف بفرستم. اگر اجازه میداد که حداقل برای تابستان به ایران بیایم، خیلی خوب میشد. شاید هم بعد از آن به اتفاق به آمریکا یا اروپا میرفتیم. اگر خود شاه به کارها رسیدگی میکرد و مادرش دخالت نمیکرد، گمان میکنم تا به حال دهبار به ایران آمده بودم و از دیدار وطن، هموطنان و فامیل برخوردار میشدم. حالا، چون علیرضا نمیتواند برگردد، ما هم باید به آتش او بسوزیم. چند دفعه به برادرم متذکر شدم که اجازه بدهد من به ایران برگردم، ولی هیچ جوابی نداده است. دفعه آخر به او نوشتم یا اجازه بدهد به ایران بیایم یا وسیله آمدن شما به اینجا را فراهم آورد.»
غلامرضا پس از مرگ پدر به ناچار برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و پس از یک سال محمدرضاشاه راضی شد که به ایران بازگردد. وی در ایران وارد دانشکده افسری شد و در مهر ۱۳۲۷ دوره دانشکده افسری را به پایان برد و به تدریج مدارج نظامی را تا اخذ درجه سرلشکری در سال ۱۳۵۰ طی کرد.
از آنجا که محمدرضا از دو همسر اول و دوم خود(فوزیه و ثریا) فرزند ذکوری نداشت و علیرضا، برادر تنی او هم کشته شد، برخی از سیاستمداران و نظامیان تلاش میکردند غلامرضا را به درجه ولایتعهدی برسانند؛ مخصوصاً که او بسیاری از وظایف تشریفاتی ولایتعهدی را انجام میداد، اما با به دنیا آمدن رضا پهلوی، این بحثها خاتمه پیدا کرد.
غلامرضا پس از بازگشت به تدریج اعتماد شاه را جلب کرد و به او فهماند که به دنبال گرفتن مقام سلطنت نیست و شاه نیز مناصبی به وی داد و لقب اشرافی «شاهپور» نیز به وی داده شد. مناصب مهم غلامرضا عبارت بودند از آجودانی ویژه شاه، ریاست عالی بازرسی ویژه ستاد فرماندهی عالی، عضویت شورای نیابت سلطنت، ریاست کمیته المپیک و ریاست باشگاه سوارکاران. اما اعتماد شاه به برادر ناتنیاش پس از ازدواج اول غلامرضا بود حاصل شد و دلیلش ازدواج وی با دختری از تبار قاجاریه بود.
از همان ابتدای تاسیس حکومت پهلوی، رضاشاه اقداماتی انجام داد تا مانع از بازگشت قاجاریه به سلطنت شود. وی ولیعهد خود را از ازدواج با دختر احمدشاه قاجار منع کرد و قاجارزدایی بدل به یکی از سیاستهای رسمی خاندان پهلوی شد.
علت اصلی اختلاف رضاشاه با توران امیرسلیمانی، مادر غلامرضا نیز به همین امر بازمیگشت. در واقع ازدواج در میان اشراف نسبت مستقیم با روابط خونی دارد. کسانی که خود را اشراف مینامند و به واسطه مناسبات خانوادگی خود را برتر از دیگران میدانند، با خاندانی که «دون شأن» آنها باشد، ازدواج نمیکنند. این امر در سراسر تاریخ ایران و جهان وجود داشته است و تا حدی جدی بوده که خاندانهایی از اشراف حتی ازدواج خواهر و برادر را تشویق میکردند که به این واسطه نژادشان با نژادی دیگر اختلاط پیدا نکند.
اخلاق اشرافی و رسوم عقبمانده اشرافی از قرون هفدهم میلادی در اروپا زیر سوال رفت و با انقلاب روشنگری و مدرنیته، تفاوت میان انسانها بر اساس خون و نژاد از میان رفت و حقوق انسانی برای همه، به صرف انسان بودنشان، محقق شد اما اشراف که قدرت خود را در خطر میدیدند تا مدتی رسوم کهنه خود را حفظ کردند که از جمله این رسوم ازدواج با فردی «همرتبه» با خاندان سلطنتی هم میشد.
این امر در قرن بیستم دیگر تاثیر و نقش سابق خود را نداشت، اما ازدواج با قاجاریه در دربار پهلوی نکتهای منفی به حساب میآمد چرا که مجلس چهارم به دستور رضاشاه انقراض سلسله قاجاریه را تصویب کرده بود و تبلیغاتی هم علیه آنها در پروپاگاندای پهلوی رایج بود. حتی در جریان کودتای ۲۸ مرداد بسیاری از طرفداران سلطنت دکتر مصدق را مصدقالسلطنه مینامیدند تا تبار قاجاری وی را یادآوری کرده و به واسطه این امر بدنامش کنند. در واقع در دوران پهلوی، داشتن تبار قاجاری بدل به برچسبی سیاسی شده بود که میتوانست در صورت نیاز علیه فرد به کار افتد.
غلامرضا در سال ۱۳۲۶ با هما اعلم، دختر امیر خان امیراعلم پزشک رضاخان و نوه وثوقالدوله ازدواج کرد. این ازدواج با تشویق و اصرار شاه همراه بود چرا که خیال خود و ملکه مادر را از بابت ادعای سلطنت راحت میکرد. اما نه غلامرضا پهلوی و نه هما اعلم هیچ کدام از این ازدواج راضی نبودند و پس از مدتی ازدواج آنها به جدایی رسید.
توران امیرسلیمانی در این باره میگوید: «یک روز نشسته بودم که والاحضرت، تنها و خیلی ناراحت آمد و گفت امروز هما خانم پس از صرف صبحانه بیجهت گفت که من به منزل مادرم میروم و دیگر هم برنمیگردم، در حالی که حتی کلمهای هم جروبحث نکردیم و دلتنگی و دعوایی بین ما پیش نیامد! من شب قضیه را به ملکپور گفتم و او گفت: راستش مدتی است که من درباره هما خانم حرفهایی میشنوم. از قرار، آقای ابتهاج مدتی است که با ایشان سواری میکند. غلامرضا پیشکار خود، گیلانشاه را نزد مادر هما اعلم فرستاده که بپرسد علت این رفتار هما چیست و مادرش در جواب گفته من نمیدانم. همین قدر میدانم که میگوید من نمیروم و طلاق میخواهم.»
در هر حال تلاش درباریان به نتیجه نرسید و هما و غلامرضا پس از هفت سال زندگی مشترک از هم جدا شدند. هما هم پس از سه ماه با احمدعلی ابتهاج سرمایهدار محبوب خود ازدواج کرد.»