درخواست طلاق از زنی که دنبال بچهاش به مهدکودک نرفت
مرد جوان وقتی متوجه شد همسرش بهدنبال فرزندشان به مهدکودک نرفته، تصمیم گرفت برای همیشه به زندگی مشترک خود پایان دهد.
مرد جوان وقتی متوجه شد همسرش بهدنبال فرزندشان به مهدکودک نرفته، تصمیم گرفت برای همیشه به زندگی مشترک خود پایان دهد. این زوج که به خاطر لجبازی با یکدیگر کودکشان را در مهد نگه داشتند، درنهایت کارشان به دادگاه خانواده تهران کشیده شد. ماجرایی که برای چندمین بار است تکرار میشود و نرفتن دنبال بچه دلیل دعوا و درخواست جدایی زوجین است.
به گزارش جام جم، مرد جوان وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: آقای قاضی همسرم به خاطر لجبازی با من کودکمان را در مهدکودک نگه داشت. لعیا همیشه بهدنبال دخترمان به مهد میرفت؛ چون شغلم آزاد است و تا شب سر کار هستم. آن روز لعیا با من تماس گرفت وگفت بادوستش قرارداردومن باید دنبال دخترمان به مهد بروم. به اوگفتم کار دارم و نمیرسم. ولی لعیا گفت حتما باید سر قرار با دوستش برود. او حاضر نشد به خاطر فرزندمان قرارش را کمی جابهجا کند. در صورتی که من کار داشتم و او هم میدانست که چقدر سرم شلوغ است، فقط میخواست با من لجبازی کند.
برای همین گوشیاش را خاموش کرد و سر قرار با دوستش رفت. من هم درگیر کار شدم. اصلا تصورش را هم نمیکردم او به خاطر لجبازی با من، اینکار را انجام دهد و دخترمان ساعتها در مهد بماند. حواسم به موبایلم نبود؛ بعد از چند ساعت دیدم چندینبار از مهدکودک با من تماس گرفتهاند. وقتی با آنها تماس گرفتم باورم نمیشد که همسرم به دنبال دخترمان نرفته و دختر کوچک ما چندین ساعت در مهدکودک مانده بود. بلافاصله به دنبالش رفتم. وقتی با لعیا حرف زدم، او به جای عذرخواهی، طلبکار هم بود. کلی به من توهین کرد که چرا بهدنبال دخترمان نرفتم. در صورتی که کار من واجب بود، ولی کار لعیا واجب نبود و او میتوانست به جای تفریح با دوستش بهدنبال دخترمان برود. به همین دلیل وقتی رفتار او را دیدم تصمیم گرفتم، برای همیشه از این زن خودخواه جدا شوم. این زن به خاطر لجبازی با من، دخترمان را اذیت کرد. نمیتوانم این رفتار او را تحمل کنم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی شوهر من خیلی خودخواه است. تصورمیکند تمام کارهای بچه با من است و وظیفه دارم هر روز بهدنبال او بروم. در صورتی که من هم میخواهم یک روزهایی برای خودم زندگی کنم. او از صبح میرود و شب دیروقت برمیگردد. متوجه نیست که چقدر سختی میکشم تا بتوانم از دخترمان مراقبت کنم.
او را به مهد ببرم و از مهد بیاورم. با او سر و کله بزنم. فقط یکبار از او خواستم بهدنبال دخترمان برود.چرا خودش نرفت؟ اتفاقا من از او شاکی و ناراحتم که چرا آنقدر بیخیال بود و دخترمان برایش اهمیتی نداشت. من به او گفتم که نمیتوانم بهدنبال دخترمان بروم، ولی باز هم اهمیتی به حرفم نداد. تصور میکرد اگر بیخیال باشد طبق معمول، من همه کارها راانجام میدهم. برای همین دیگر نمیتوانم این مرد را تحمل کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست با یک مشاوره خانواده مشورت کنند.