جادوی عشق جوان معتاد را به زندگی بازگرداند

مرد جوان گفت: به خاطرثروت پدر و رفاهی که در زندگی داشتم هیچ گاه شیوه مقابله با مشکلات را نیاموختم. اصلا با کلمه ای به نام «فقر»یا «مشکل»آشنا نبودم تا روزی که پدرم ورشکست شد و من هم وارد دنیای تاریک اعتیاد و انزوا شدم.

به خاطرثروت پدر و رفاهی که در زندگی داشتم هیچ گاه شیوه مقابله با مشکلات را نیاموختم. اصلا با کلمه ای به نام «فقر»یا «مشکل»آشنا نبودم تا روزی که پدرم ورشکست شد و من هم وارد دنیای تاریک اعتیاد و انزوا شدم به گونه ای که  …

به گزارش روزنامه خراسان، جوان ۳۴ ساله ای که مدعی بود از دنیای تاریک فلاکت و بدبختی به سوی نور وامید فرار کرده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت:پدرم به خاطر سمتی که در یکی از ادارات دولتی داشت فردی سرشناس به شمار می رفت که مورد احترام اطرافیان و آشنایان بود. به همین دلیل هم در محیطی محافظت شده زندگی می کردیم و معاشرت و ارتباط کمی با دیگران داشتیم. من هم به خاطر همین مراقبت های حاد،هیچ همبازی نداشتم و به تنهایی نیز نمی توانستم از خانه بیرون بروم. همه امکانات تفریحی و رفاهی از همان دوران کودکی برایم فراهم بود و از نظر مادی هیچ گاه احساس کمبودی نداشتم. هرآن چه اراده می کردم بلافاصله برایم مهیا می شد و با راننده اختصاصی پدرم به مدرسه می رفتم. از سوی دیگر پدرم به خاطر درآمدزایی بیشتر و علاقه ای که به ساخت وسازداشت،یک شرکت بزرگ ساختمانی راه اندازی کرد و من هم به دور از دنیای دیگران، در دنیای زیبای خودم غرق بودم و کلمه ای به نام «فقر»را نمی شناختم!  من در مدارس غیردولتی تحصیل می کردم و بیشتر اوقات فراغتم را در شرکت پدرم به گره گشایی از امور اداری و مدیریتی مشغول بودم.

اگر چه پدرم اصرار داشت تا مانند او و مادرم کارمند یا معلم شوم ولی من هم به ساخت وساز علاقه مند شدم و در همین رشته نیز به تحصیلات دانشگاهی پرداختم.بعد از پایان تحصیلاتم و درحالی که مدیریت کامل شرکت پدرم را به عهده داشتم، با دختری که پدرش از افراد سرشناس بود ازدواج کردم. حالا خودم مردی ثروتمند به شمار می رفتم تا این که روزی ورق روزگار چرخید و پدرم در دام کلاهبرداران افتاد. با برگشت خوردن چک ها و حراج سرمایه های شرکت به شدت سقوط کردیم و به قول معروف از عرش به فرش رسیدیم. من هم که در دوران عمرم هیچ گاه مقابله با مشکلات را نیاموخته بودم به فردی عصبی و گوشه گیر تبدیل شدم به طوری که خیلی احساس پوچی و بیهودگی می کردم. در این شرایط همسرم نیز تقاضای طلاق کرد و مهریه اش را به اجرا گذاشت. رفت وآمد به پاسگاه و دادگاه کلافه ام کرده بود به همین دلیل به باغی که در خارج از شهر داشتیم، پناه بردم و مصرف موادمخدر را شروع کردم.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.