روایتی تکان‌دهنده از یک گروه زنانه در جنگ +تصاویر

یاسر عرب با انتشار یک رشته توئیت، روایتی تکان دهنده از حضور و پشتیبانی بانوان در پشت جبهه‌های جنگ ۸ ساله ارائه کرد که مورد توجه کاربران توئیتر قرار گرفت.

به گزارش تازه نیوز، یاسر عرب، مستندساز و فعال اجتماعی با انتشار عکس.ها و مطالبی کمتر دیده و پرداخته شده در حساب کاربری خود در توئیتر، به برخی ابعاد و زوایای پنهان مانده در ۸ سال جنگ تحمیلی پرداخت.

او در این باره نوشت:

سخن از “مدیریت جنگ” بالا گرفته و صدای “اداره‌ی جنگ” اما باز هم شنیده نمی‌شود! برای بازنمایی آنچه باید به جای این رشتو در کتاب‌های درسی بچه های این سرزمین باشد و نیست! از خدا یاری می خواهم و از شما برادر و خواهر گرامی درخواست تامل دارم…

 

در ماه‌های ابتدایی جنگ آتش‌سوزی به شکل منظم (هفتگی) در سه راه اهواز خرمشهر به پا شده و مردم را نگران کرده بود. با مراجعه به نیروهای انقلابی مشخص می شود این اقدام بچه های سپاه و قصد سوزاندن لباس‌های پاره، خونی یا مستعمل رزمندگان به پا می‌شود.

با دیدن این وضعیت تعدادی از خانم‌های اهوازی به این رفتار اعتراض کرده و خواستار تحویل لباس‌ها و اقلام دیگر می‌شوند تا آنها را شستشو داده، وصله، رفو و رنگ کرده و بازسازی نمایند. خبر این اقدام به سرعت در شهر پیچیده و مادر شهید حسین علم الهدی سرپرستی را بر عهده می‌گیرد.

کار به سرعت بالا گرفته و مکانی که عموم مردمان آن زمان به نام “چایخانه” می‌شناسند (در کنار کارون) برای کار خانم ها و تقسیم اقلام بین آنها انتخاب می شود. این مکان قبل از انقلاب عشرتکده بوده و در حین کار به احترام حضور مادر شهید حسین علم الهدی تغییر اسم می‌دهد.

خودشان می‌گویند در شروع کار سه اسم برای دسته های عملیاتی مان انتخاب کردیم؛ ۱/ نیروی زمینی “تفکیک لباس ها و اقلام” ۲/ نیروی دریایی “خون‌شویی و شست‌وشو” ۳/ نیروی هوایی “پهن کردن روی پشت بام های چایخانه”

می خندیدند که “واحد دندانپزشکی هم داشتیم!” خانم هایی که دانه دانه دندانه‌های زیپ‌های خراب را ترمیم می کردند و برای دوخت مجدد به خیاط خانه می‌فرستادند. حجم وسایلی که برای بازسازی می آمد آنقدر زیاد شد که برخی مسئول جوراب شدند و فقط روزی یک مانت جوراب پاره بازسازی می‌شد!

حالا وقت “برکت حضور” است از سراسر ایران… از تبریز تا اصفهان از مشهد تا تهران از زاهدان تا سمنان

اندک اندک جمع مستان میرسند!

وقتی حجم لباس ها زیاد بود بعضی آنها را در دیگ های بزرگ می ریختند و با پا اول خیس شان می دادند تا خون‌های خشک شده باز شود. یک روز پای یکی از خانمها می بُرد و با بیرون ریختن محتویات با نیمه کاسه سر یکی از شهدا مواجه می شوند.

و بعد هر روز قطعه‌ای از بدن شهدا در اون لباس ها پیدا میشود! خانمها قطعاتی که استخوان داشت را آب زده، غسل داده و در همان مکان به تدریج شروع به دفن کردن می‌کنند و اینگونه عجیب ترین مزار کشورمان در آن مکان ایجاد می‌شود. قبرستانی از بدن انسان‌ها! (۴۰۰ قطعه)

(هشدار تصویر خشن)

کدام روایت را برایت بگویم؟ داستان مادری که هنگام شستشوی لباسها پیراهن گلدوزی شده و فرزند خودش را پیدا می کند و می فهمد که به شهادت رسیده، یا آن یکی که خبر می شود فرزندش شهید شده و می گوید “لباس ها مانده کار دارم، خودتان بروید تشییع‌اش کنید” یا آن یکی را که آب برد!

تعدادی از خانم ها ناگهان فوت می کنند. آنها نمی‌دانند لباس‌ها شیمیایی بوده و هنگام شستن لباسها شیمیایی شده‌اند.

تا اینکه چند روز بعد عوارض پوستی خودش را نشان می‌دهد و برخی از خانم ها هنوز گرفتار این عوارض هستند.

در این میان اما بودند خانم‌هایی که در طی این سال‌ها با بیماری شیمیایی دست و پنجه نرم می‌کردند، اما مورد بی توجهی مسئولین قرار گرفتند. نمونه‌اش خانوم کبرا افسری بود که تا هنگام فوت جانباز اعلام نشد اما بعد از فوت شهید اعلام شد.

قبل از شهادت توفیق دیدار او را داشتم

تصاویری از تشییع جنازه شهیده “اکبر افسری”

از یکی از خانم ها پرسیدم “مادر جان؛ شما آن زمان چطور می فهمیدید لباس‌هایی که شسته اید دیگر شیمیایی نیستند و رزمندگان با پوشیدن این ها آسیب نمی‌بیند؟”

گفت: “بعد از خشک شدن یکی یکی لباس‌ها را به پوست صورتمان می‌سابیدیم، اگر پوستمان نمی‌سوخت، میفهمیدیم شیمیایی نیست!”

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.