اقتصادنیوز نوشت: در گزارشی میدانی از چند نقطه تهران پای دردودل برخی آسیب دیدگان جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل نشسته است، همان ها که خانه و کاشانه و حتی عزیزان خود را در این جنگ از دست دادند.
در یکی از خانههای سوخته غرب تهران، از زندگی چیزی جز خاکستر نمانده است. مردی که پیگیر بازسازی و خارجکردن آوار خانه است بازماندهای است که یک شبِ همه خانواده عمویش را از دست داده است .، آنطور که این مرد میگوید، زنعمو، دخترعمو و عمویش در همان لحظه نخست حمله جان باختند. پیکرهای متلاشیشان با آزمایش DNA شناسایی شد؛ و حالا، نه فقط خانوادهاش، که تمام مدارک، اسناد و حتی سایهای از گذشته در آتش و آوار گم شدهاند.
او آن شب را اینطور روایت میکند: «سه نفر از اعضای خانوادهام در این حادثه به شهادت رسیدند. تماس گرفتم، اما هیچکدام از اعضای خانواده پاسخگو نبودند. در همان ساعات ابتدایی حادثه خودم را به محل رساندم. به برادرخانم عمویم اطلاع داده بودند که زخمیها را به یکی از بیمارستانها منتقل کردهاند. اما وقتی رسیدم متوجه شدم آنها مجروح نشدهاند، بلکه هر سه در دَم به شهادت رسیدهاند. پیکرهایشان را که از معراج شهدا تحویل گرفتم. کاملاً متلاشی شده بود. زنعمو، دخترعمو و عمویم بودند. عمو دچار سوختگی شدید شده بود و هویت هر سه نفر با آزمایش دیانای تأیید شد. حالا هم که میبینید؛ کل خانه آوار و خون و سوختگی است، هیچ چیز نمانده، حتی مدرکی برای شناسایی یا پیگیری مراحل قانونی انحصار وراثت. تمام مدارک سوخته و از بین رفتهاند. البته کسی هم دیگر برای زندگی در این خانه باقی نمانده است...»
موشک دَر نزده آمد و در کمر دخترم نشست
موج انفجار، با اجازه نیامد! از در نیامد! از پنجره آمد و صاف در کمر دخترم نشست؛ «حدود ساعت سه و نیم بامداد بود. ما بیدار بودیم و پشت میز ناهارخوری نشسته بودیم که موج انفجار، از پنجره وارد خانهمان شد. دخترم بر اثر شدت موج انفجار به زیر میز پرت شد. پایههای میز شکست و روی پای او افتاد. لگن و استخوان رانش شکست. در میانه آوار او را با زحمت از زیر میز بیرون آوردیم و از خانه خارج شدیم. با پای پیاده، او را به منزل مادرم که در همان محل زندگی میکند، رساندیم.»
مادر، همانطور که نگاهش روی دخترش که آرام آرام با واکر راه میرود خیره مانده تا به ماشین برسد، ادامه میدهد؛ «سنگهای نمای ساختمان روبهرو تکه تکه شده بود وقتی وارد خانه میشد به کمر دخترم خورد. شیشههای شکسته هم با شدت انفجار به بدنش رسید و پشتش را برید. از میان اعضای خانواده، دخترم بیشترین آسیب را دید. من و همسرم سرپایی مداوا شدیم اما دخترم نیاز به بستری و عمل جراحی پیدا کرد. در کمرش پلاتین کار گذاشتند و چهار روزی بیمارستان بستری بود.»
در مورد هزینههای درمان از مادر می پرسیم و او می گوید؛ « همه خدمات رایگان انجام شده است و پولی پرداخت نشده؛ نه برای عکسبرداری، نه رادیولوژی، نه جراحی و نه هیچچیز دیگر.»
از پشت میز شام تا فرار از پشتبام خانه بغلی
حالا یک ماه از آن شب گذشته، اما راه ورود و خروج خانهشان هنوز همان است؛ از پشتبام خانه همسایه میگذرد. باید از لبه بام عبور کنی، از روی تراس بپری، و با احتیاط وارد خانهای شوی که دیگر خانه نیست. این تنها مسیری بود که آن شب توانستند برای خروج پیدا کنند.
«امید»، از ساکنان خانه مجاوری که هدف موشک بوده تعریف میکند؛ «ما هیچ ذهنیتی از جنگ نداشتیم. همهچیز ناگهان و در کسری از ثانیه رخ داد. همهجا تاریک شد. با آواری که روی سرمان ریخت دود روی موهایمان نشست، بوی باروت و گوگرد همهجا را پر کرد. دوستانم شوک شده بودند و خانه ما مهمان بودند، احساس مسئولیت میکردم و باید آرامش خودم را حفظ میکردم. ما آن شب ۸ نفر بودیم و بهدنبال راه خروج میگشتیم، هیچ پلهای در دسترس نبود. همه پلهها تخریب شده بود خواستیم کفشها را بردارم، که دیدیم بر اثر شدت موج انفجار به داخل خانه پرت شده و راهپلهای هم در کار نیست، با نور گوشیها و کمک دوستان که مهمان ما بودند توانستیم مسیری را از پشتبام پیدا کنیم. مسیری که باید از بالکن اتاق خواب به پشتبام خانه بغلی میپریدیم و از راهروی آنها خود را نجات میدادیم.
نظر شما